کلیونلغتنامه دهخداکلیون . [ ک ُ ] (اِ) جامه ای را گویند که از هفت رنگ بافته باشند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با کاف پارسی (گلیون ) است مخفف انگلیون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گلیون و انگلیون شود.
کلونلغتنامه دهخداکلون . [ ک ُ ] (اِ) کلان . قید چوبی که پشت در نصب کنند و در را بدان بندند. (فرهنگ فارسی معین ). کلان . کلیدان . غلق . فلج .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چفت و بست پشت در. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). و رجوع به کلان شود.
کلونلغتنامه دهخداکلون . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش جویم است که در شهرستان لار واقع است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
قلونلغتنامه دهخداقلون . [ ق ُ] (اِخ ) نام سرداری ترک و چینی . (فرهنگ لغات شاهنامه ). نام غلامی ترک که به فرمان خرداد برزین ، بهرام چوبینه را به کارد بکشت . (یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا نزد او شد قلون ز ترکان دلیری گوی پرفسون . فردوسی .
غورلغتنامه دهخداغور. (اِخ ) نام ولایتی است معروف نزدیک به قندهار. (برهان قاطع) . نام ولایتی است در میان خراسان قریب به غزنین و غرجستان است و اهالی آن در ایام خلافت حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام شرف اسلام یافته ، بخط مبارک حکم حکومت گرفتند و تا زمان غزنویه آن منشور در میان این طایفه بود، و
اکلیونلغتنامه دهخدااکلیون . [ اَ ک َل ْ ] (اِخ ) کتاب ترسایان و انجیل .(از برهان ) (ناظم الاطباء). و رجوع به اگلیون شود.
اکلیونلغتنامه دهخدااکلیون . [ اَ ک َل ْ ] (اِ) صفحه ٔ نقاشی مانی . || بوقلمون . (از برهان ) (ناظم الاطباء). || قسمی از پارچه ٔ ابریشمی مخمل مانندی گلدار و منقش . (ناظم الاطباء). قسمی پارچه ٔ ابریشمی گلدار. (از شعوری ج 1 ورق 122