کمابیشلغتنامه دهخداکمابیش . [ ک َ ] (ق مرکب ) کم و بیش و به تازی تخمیناً. (آنندراج ). کم و زیاد. (ناظم الاطباء). کم و بیش . اندک و بسیاری . (فرهنگ فارسی معین ). تخمیناً. تقریباً.نزدیک ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دویست پیل و کمابیش ده هزار سوارنودهزار پیاده
کمبیزلغتنامه دهخداکمبیز. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاه است که در بخش داورزن شهرستان سبزوار واقع است و 669 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کمابیشیلغتنامه دهخداکمابیشی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) کم و بیشی .اندکی و بسیاری . (فرهنگ فارسی معین ) : مردمان پندارند که صورت این چهار عنصر، این کیفیتهاء محسوس است با گرانی و سبکی ، و این نه چنین است که صورت کمابیشی نپذیرد و این حالها کمابیشی پذیرند. (دانشنامه ، از فرهنگ فا
کامبوجلغتنامه دهخداکامبوج . [ ب ُ ] (اِخ ) کشوری است در هندوچین واقع بین سیام و لائوس و آنام و کوشنشین و خلیج سیام که 175000 کیلومتر مربع وسعت و 3748000 تن سکنه دارد که غالباً حمیری هستند و بقیه به اهالی تبت و مغول منسوبند. آب
قمباسیلغتنامه دهخداقمباسی . [ ق ُ ] (معرب ، اِ) پرگار. فرجار. این کلمه را ابن خلدون آورده است و اصل آن کمپاسه است که فرانسویها از آن کمپا گرفته اند.
کمابیشیلغتنامه دهخداکمابیشی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) کم و بیشی .اندکی و بسیاری . (فرهنگ فارسی معین ) : مردمان پندارند که صورت این چهار عنصر، این کیفیتهاء محسوس است با گرانی و سبکی ، و این نه چنین است که صورت کمابیشی نپذیرد و این حالها کمابیشی پذیرند. (دانشنامه ، از فرهنگ فا
کمابیشیلغتنامه دهخداکمابیشی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) کم و بیشی .اندکی و بسیاری . (فرهنگ فارسی معین ) : مردمان پندارند که صورت این چهار عنصر، این کیفیتهاء محسوس است با گرانی و سبکی ، و این نه چنین است که صورت کمابیشی نپذیرد و این حالها کمابیشی پذیرند. (دانشنامه ، از فرهنگ فا