کمریلغتنامه دهخداکمری . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ترک است که در شهرستان ملایر واقع است و 1390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کمریلغتنامه دهخداکمری . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 152 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کمریلغتنامه دهخداکمری . [ ک َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به کمر. آنچه به کمر بندند: اسلحه ٔ کمری . (فرهنگ فارسی معین ). || کمر شکسته ، چون از برداشتن بار سنگین کمر لتی بخورد گویند کمری باشد. (آنندراج ). کسی که از حمل بار سنگین کمرش آسیب دیده . (فرهنگ فارسی معین ). معیوب از کمر. (یادداشت به خط مرحو
کمریلغتنامه دهخداکمری . [ ک َ م َ ری ی ] (اِخ ) ابویعقوب یوسف بن الفضل الکمری ، راوی است و از عیسی بن موسی و جز او روایت کند و سهل بن شاذویه از وی روایت کند. (از معجم البلدان ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کمریلغتنامه دهخداکمری . [ ک َ م َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به کمره که از دیههای بخار است . (از انساب سمعانی ) (از معجم البلدان ).
کمرگپلغتنامه دهخداکمرگپ . [ ک َ م َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ززوماهرو است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 402 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
قیمریلغتنامه دهخداقیمری . [ ق َم َ ] (اِخ ) حسین بن علی . ملقب به ناصرالدین . امیر کردی الاصل صاحب قیمریه جوانیه در دمشق بود و مدرسه قیمریه را بنیاد کرد و همو بود که شام را بملک ناصر صاحب حلب تسلیم کرد هنگامی که توران شاه بن صالح ایوب در مصر بقتل رسید. وی بسال 665</s
قمریلغتنامه دهخداقمری . [ ] (اِخ ) پهلوان بیک یکی از دلاوران خراسان است که طبع شعر نیز داشته ، از اوست :در عین وصل مرده ام از بهر یک نگاه وز شرم عشق تیز برویت ندیده ام .کو رفیقی تا برم پیغام دلدار آوردمژده ز انفاس مسیحا سوی بیمار آورد.(مجمع الخواص ص <span
قمریلغتنامه دهخداقمری . [ ] (اِخ ) حسن بن نوح مکنی به ابومنصور. از اطباء نامی بود. او راست : کتاب غنی و منی . (عیون الانباء ج 1 ص 327).
قمریلغتنامه دهخداقمری . [ ق َ ] (اِخ ) حجاج بن سلیمان بن افلج مکنی به ابوالازهر. از راویان است . وی از مالک بن افس و لیث بن سعد و دیگران روایت کند و از او محمدبن سلمه ٔ مرادی روایت دارد. در حدیث وی منکرها و خطاهاست . وی به سال 197 هَ . ق . در حالی که بر خر خو
کمریالغتنامه دهخداکمریا.[ ک َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند ماهتاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هزوارش کمریا ، پهلوی ، اغام (ایام ) به معنی «هنگام » و به معنی قمر (ماه ) هم گرفته اند. (از حاشیه برهان چ معین ).
کمرینالغتنامه دهخداکمرینا. [ ] (اِخ ) در حدودالعالم چ دانشگاه ص 171 و چاپ سید جلال الدین تهرانی این کلمه بدین صورت آمده که بظاهر همان «کفربیا» است . رجوع به کفربیا در همین لغت نامه شود.
کمری شدنلغتنامه دهخداکمری شدن . [ ک َ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکستن یا سخت آسیب دیدن کمر. به یکی از فقرات پشت عیبی پیدا آمدن از گرانی بار برداشته . آسیبی سخت به کمر رسیدن که سپس راست نتواند ایستاد و باری نتواندبرد. ضعیف و ناتوان و سست شدن از کمر. منحرف شدن مهره های پشت از جای . از کمر سست و ضعیف
اصرم کمریلغتنامه دهخدااصرم کمری . [ اَ رَ م ِ ک َ ] (اِخ ) صاحب تاریخ سیستان آرد: قرار گرفتن تمامی ملک سیستان بر خداوند یمین الدین بهرامشاه بن حرب هم در این روز، لشکر طلبیدن سلطان محمد خوارزمشاه از سیستان ، و فرستادن خداوند یمین الدین شمس الدین زنگی بن امیر باحفص جوینی را و سرهنگ اصرم کمری را با ش
کمری شدنلغتنامه دهخداکمری شدن . [ ک َ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکستن یا سخت آسیب دیدن کمر. به یکی از فقرات پشت عیبی پیدا آمدن از گرانی بار برداشته . آسیبی سخت به کمر رسیدن که سپس راست نتواند ایستاد و باری نتواندبرد. ضعیف و ناتوان و سست شدن از کمر. منحرف شدن مهره های پشت از جای . از کمر سست و ضعیف
کمریالغتنامه دهخداکمریا.[ ک َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند ماهتاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هزوارش کمریا ، پهلوی ، اغام (ایام ) به معنی «هنگام » و به معنی قمر (ماه ) هم گرفته اند. (از حاشیه برهان چ معین ).
کمرینالغتنامه دهخداکمرینا. [ ] (اِخ ) در حدودالعالم چ دانشگاه ص 171 و چاپ سید جلال الدین تهرانی این کلمه بدین صورت آمده که بظاهر همان «کفربیا» است . رجوع به کفربیا در همین لغت نامه شود.
حجت کوهکمریلغتنامه دهخداحجت کوهکمری .[ ح ُج ْ ج َ ت ِ ک َ م َ ] (اِخ ) سیدمحمدبن سیدعلی بن سیدعلی نقی بن محمد حسین کوهکمری الاصل تبریزی المنشاء نجفی التحصیل قمی الاقامة. از مبرزین طراز اول عصر حاضرما و از سادات دیه کوه کمر، از توابع تبریز و بصحت نسب و شرافت حسب در غایت شهرت ، و معروف به حجت است . ون
اصرم کمریلغتنامه دهخدااصرم کمری . [ اَ رَ م ِ ک َ ] (اِخ ) صاحب تاریخ سیستان آرد: قرار گرفتن تمامی ملک سیستان بر خداوند یمین الدین بهرامشاه بن حرب هم در این روز، لشکر طلبیدن سلطان محمد خوارزمشاه از سیستان ، و فرستادن خداوند یمین الدین شمس الدین زنگی بن امیر باحفص جوینی را و سرهنگ اصرم کمری را با ش