کميندیکشنری عربی به فارسیکمين , کينگاه , دام , سربازاني که درکمين نشسته اند , پناه گاه , مخفي گاه سربازان براي حمله , کمين کردن , در کمين نشستن
چکمنلغتنامه دهخداچکمن . [ چ َ م َ ] (اِ) قسمتی از لباس که روی لباسها پوشند. (ناظم الاطباء). چکمان . و رجوع به چکمان شود.
کمینلغتنامه دهخداکمین . [ ک َ ] (اِخ ) نام محالی است در فارس به سه منزلی شیراز. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام یکی ازدهستانهای هشتگانه ٔ بخش زرقان شهرستان شیراز است و از سیزده آبادی تشکیل یافته و در حدود 5200 تن سکنه دارد و قراء مهم آن سعادت آباد و علی آباد و بو
قمنلغتنامه دهخداقمن . [ ق َ ] (ع اِ) روش . (منتهی الارب ). رجوع به قَمَن شود. || جهت . || (ص ) نزدیک . (منتهی الارب ).
قمنلغتنامه دهخداقمن . [ ق َ م َ ] (ع اِ) روش . و راه . (منتهی الارب ). سَنَن . (اقرب الموارد). رجوع به قَمن شود. || (ص ) سزاوار. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). خلیق و جدیر. (اقرب الموارد). قمین . (مهذب الاسماء). تثنیه و جمع و مؤنث نشود. گویند هو قمن له و هما قمن و هم قمن ؛ زیرا در اصل
کمینگیلغتنامه دهخداکمینگی . [ک َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حقارت و پستی و دونی و فرومایگی و پست نژادی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کمینلغتنامه دهخداکمین . [ ک َ ] (اِخ ) نام محالی است در فارس به سه منزلی شیراز. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام یکی ازدهستانهای هشتگانه ٔ بخش زرقان شهرستان شیراز است و از سیزده آبادی تشکیل یافته و در حدود 5200 تن سکنه دارد و قراء مهم آن سعادت آباد و علی آباد و بو
کمینترنلغتنامه دهخداکمینترن . [ ک ُ ت ِ] (اِخ ) اتحاد احزاب کمونیست کشورهای گوناگون جهان که در سال 1919 م . تأسیس شد و تا سال 1943 م . دایر بود. مؤسس کمینترن لنین بود و اولین کنگره ٔ آن از 2 ت
کمینفورملغتنامه دهخداکمینفورم . [ ک ُ فُرْ ] (اِخ ) اتحاد کمونیستی که در 15 ماه اکتبر سال 1947 بجای کمینترن تشکیل شد و دفتر سیاسی آن در بلگراد مستقر گردید. هدف کمینفورم برقراری اتحاد و همکاری بین احزاب کمونیستی جهان بود. این سازم
کمینگاهلغتنامه دهخداکمینگاه . [ ک َ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن به قصد دشمن و یا شکار پنهان شوند. (ناظم الاطباء). جایی که در آن کمین کنند. (فرهنگ فارسی معین ). مکمن . نخیز. کمینگه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سپه را سراسر به قارن سپردکمینگاه بگزید سالار گرد.