کمیعلغتنامه دهخداکمیع. [ ک َ ] (ع ص ، اِ) همخوابه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همخوابه و ضجیع. (ناظم الاطباء). همخوابه و گویند: بات السیف کمیعی . (از اقرب الموارد).
تکجلوهcameo appearance, cameo 1, cameo roleواژههای مصوب فرهنگستانحضور کوتاهمدت یک بازیگر معروف در فیلم
نورپردازی برجستهسازcameo lighting, cameo 2واژههای مصوب فرهنگستانانداختن نور بر روی بازیگران با پسزمینۀ تیره برای تأکید و برجسته کردن آنها
قیمه قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه قیمه کردن . [ ق َ م َ ق َ م َ / ق ِ م ِ ق ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزریز کردن . خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : نمیدهد دل روشن ز دست همواری برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند.<br
ضجیعلغتنامه دهخداضجیع. [ ض َ ] (ع ص ) همخوابه . (منتهی الارب ). هم بستر. (مهذب الاسماء) (دهار). برخوابه . کمیع : هزاروسیصد مرد بر آن صحراء ضجیع تراب و اکیل نسر و غراب گردانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 266).یاد آور ز آن ضجیع و زآن ف