کنالغتنامه دهخداکنا. [ ک ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند ماهی را گویند و به زبان عربی حوت خوانند. (برهان ) (آنندراج ). حوت . ماهی . (ناظم الاطباء). هزوارش «کنا» ، پهلوی «ورک » به معنی بره [ گوسفند ] است . اما هزوارش «کناره ، کانارش » ، کنارس ، پهلوی «ماهیک » (به معنی ماهی ) است . پس «کنا» در متن
کنالغتنامه دهخداکنا. [ ک ُ / ک َ ] (اِ) زمین که به عربی ارض گویند. (برهان ) (آنندراج ). ارض و زمین . (ناظم الاطباء). زمین . (فرهنگ رشیدی ). || زمین مرز را نیز گفته اند. و آن زمینی باشد که کنارهای آن را بلند ساخته باشند که در میان آن زراعت کنند و چیزها بکارند
بلمcanoeواژههای مصوب فرهنگستانقایق باریک و بسیار سبکی که بخش زیرین آن تخت است و با یک یا دو پارو رانده میشود
اخترCannaواژههای مصوب فرهنگستانتنها سردۀ اختریان با حدود 50 گونه که بومی مناطق جنوبی امریکای شمالی است
بلمتوپcanoe poloواژههای مصوب فرهنگستانیکی از ورزشهای آبی که در آن ورزشکاران در بلمهای کوچک و با پاروهای دوکفه حرکت میکنند و با همین پاروها توپ را وارد دروازة حریف میکنند
بلمتوپرانcanoe poloistواژههای مصوب فرهنگستانورزشکاری که بهصورت تفریحی یا رقابتی به بلمتوپ میپردازد
بلم کاناداییCanadian canoeواژههای مصوب فرهنگستانبلم باریک و بلند و روبازی که بلمران یا بلمرانان در آن دوزانو مینشینند و از پاروی یکسر استفاده میکنند
کنایةلغتنامه دهخداکنایة. [ک ِ ی َ ] (ع مص ) سخن که بر غیرموضوع ٌله خود دلالت کند. گفتن یا لفظی گفتن و غیر مدلول ٌ علیه آن را اراده کردن و یا سخن گفتن به لفظی که معنی حقیقی و مجازی آن هر دو برابر باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || (اِ) سخن که بر غیر موضوع ٌله خود دلالت کند
کناثبلغتنامه دهخداکناثب . [ ک ُ ث ِ ] (ع ص ) کَنثَب . کُنثَب . درشت استوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کنارینلغتنامه دهخداکنارین . [ ک َ / ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کنار. آخر و آخرین . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
نَعْقِلُفرهنگ واژگان قرآنتعقل مي کنيم - عقلمان را به کارمي اندازيم(کُنَّا نَعْقِلُ : تعقل مي کرديم .در عبارت "لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ "، " کنَّآ"شامل "نعقلُ" نيز مي شود)
کنایةلغتنامه دهخداکنایة. [ک ِ ی َ ] (ع مص ) سخن که بر غیرموضوع ٌله خود دلالت کند. گفتن یا لفظی گفتن و غیر مدلول ٌ علیه آن را اراده کردن و یا سخن گفتن به لفظی که معنی حقیقی و مجازی آن هر دو برابر باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || (اِ) سخن که بر غیر موضوع ٌله خود دلالت کند
کناثبلغتنامه دهخداکناثب . [ ک ُ ث ِ ] (ع ص ) کَنثَب . کُنثَب . درشت استوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کنارینلغتنامه دهخداکنارین . [ ک َ / ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کنار. آخر و آخرین . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کناری فروشلغتنامه دهخداکناری فروش . [ ک ُ ف ُ ] (نف مرکب ) گلابتون فروش . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کناره نشینلغتنامه دهخداکناره نشین . [ ک َ /ک ِ رَ / رِ ن ِ ] (نف مرکب ) گوشه نشین . انزواطلب . || ساحل نشین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
درمان کنالغتنامه دهخدادرمان کنا. [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) شافی و شفادهنده . (ناظم الاطباء). اما در سایر مآخذ دیده نشد.
تاکنالغتنامه دهخداتاکنا. (اِخ ) شهری به پرو مرکز ولایتی بهمین نام . دارای 16000 تن سکنه است وجمعیت این ولایت بالغ بر 150000 تن میباشد. قاموس الاعلام ترکی در ذیل کلمه ٔ تاقنه افزاید: ...در 52هز
گوزکنالغتنامه دهخداگوزکنا. [ ک ُ ] (اِ) یعنی جوز زمین ، چه کنا به معنی زمین هم آمده است ، و آن چیزی است که به هندی داتوره و عوام تاتوله و به عربی جوز ماثل و جوز ماثم و جوز ماثار و جوز مائل و جوز مقاتل و جوززب گویند. (برهان ).
نفرین کنالغتنامه دهخدانفرین کنا. [ ن َ / ن ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) نفرین کنان . در حالت نفرین کردن . (ناظم الاطباء).
اشپ کنالغتنامه دهخدااشپ کنا. [ اَ پ َ ک َ ] (اِخ ) کماندار و تیرانداز داریوش بزرگ که در کتیبه ای در نقش رستم نام او چنین آمد: اشپ کنا، کماندار و تیرانداز داریوش شاه . (ایران باستان ج 2 ص 1602).