کنارنگلغتنامه دهخداکنارنگ . [ ک ُ / ک َ رَ ] (اِ) صاحب طرف بود و مرزبانش نیزگویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب طرف بود و به زبان پهلوی مرزبان را گویند زیرا که کنار را مرز خوانند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت ایضاً). والی و حا
کنارنگلغتنامه دهخداکنارنگ . [ ک ُ رَ ] (اِخ ) مکانی در جلگه ٔ نیشابور: آتش فرنبغ در ناحیه کنارنگ واقع بوده است و [ هرتسفلد ] کنارنگ را جلگه ٔ نیشابور می داند. (مزدیسنا چ دانشگاه ص 222). رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2</sp
کنارنگفرهنگ فارسی عمیدحاکم؛ والی؛ مرزبان: ◻︎ کنارنگ با پهلوان هر که هست / همه داد جویید با زیردست (فردوسی: ۷/۱۲۸).
کنارنگیلغتنامه دهخداکنارنگی . [ ک ُ / ک َ رَ ] (حامص ) مقام مرزبانی . سرحدداری . حکومت . (از فهرست ولف ) : چو بی ارز را نام دادیم و ارزکنارنگی و پیل و مردان و مرز. فردوسی .به دیدار پیران و فرهنگیان <b
کنارنگ دللغتنامه دهخداکنارنگ دل . [ ک ُ / ک َ رَ دِ ] (ص مرکب ) قوی دل . (ناظم الاطباء). صاحب دل بزرگ . (از فهرست ولف ) : کدام است گرد کنارنگ دل به مردی سیه کرده در جنگ دل .فردوسی .
کنارینلغتنامه دهخداکنارین . [ ک َ / ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کنار. آخر و آخرین . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کنارنگیلغتنامه دهخداکنارنگی . [ ک ُ / ک َ رَ ] (حامص ) مقام مرزبانی . سرحدداری . حکومت . (از فهرست ولف ) : چو بی ارز را نام دادیم و ارزکنارنگی و پیل و مردان و مرز. فردوسی .به دیدار پیران و فرهنگیان <b
کنارنگیانلغتنامه دهخداکنارنگیان . [ ک ُ رَ ] (اِخ ) خاندانی در خراسان در دوران سامانیان که بزرگ آنان ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی بود. و رجوع به سبک شناسی بهار ج 1، ص 165 و 234 شود.
کنارنگ دللغتنامه دهخداکنارنگ دل . [ ک ُ / ک َ رَ دِ ] (ص مرکب ) قوی دل . (ناظم الاطباء). صاحب دل بزرگ . (از فهرست ولف ) : کدام است گرد کنارنگ دل به مردی سیه کرده در جنگ دل .فردوسی .
صاحب طرفلغتنامه دهخداصاحب طرف . [ ح ِ طَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرزبان . سرحددار. کنارنگ : و مرزبان صاحب طرفان را خوانده اند... (مجمل التواریخ و القصص ). و هنگام حرکت جماعتی از صاحب طرفان که بر سبیل نوا موقوف بودند. (جهانگشای جوینی ).
ساوه شاهلغتنامه دهخداساوه شاه . [ وَ ] (اِخ ) نام پادشاهی ترک : و درهنگام ساوه شاه ترک که بر در هری آمد کنارنگ پیش او شد بجنگ و ساوه شاه را بنیزه بیفکند. (مقدمه ٔ شاهنامه ٔ ابومنصوری از سبک شناسی بهار ج 2 ص 6</sp
جدا گشتنلغتنامه دهخداجدا گشتن . [ ج ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) قطع شدن . بریده شدن . اِنفراق . (منتهی الارب ) : بسا کس که گشتش جدا سر زتن بگفتار این دیو نر اهرمن . فردوسی .در کوی تو سرهای شهیدان محبت بی ضربت جلاد جداگشته ز تن ها. <
کداملغتنامه دهخداکدام . [ ک ُ ] (ضمیر، ص ) از ادات پرسش است در تردید. برای استفهام باشد و اطلاق این بر ذوی العقول و غیر ذوی العقول هر دو آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بمعنی چه و که و این صفت همیشه مقدم بر موصوف باشد خواه آن موصوف شخص باشد و یا چیز و آن را در تردید مقصود بطور استفهام استعمال
کنارنگ دللغتنامه دهخداکنارنگ دل . [ ک ُ / ک َ رَ دِ ] (ص مرکب ) قوی دل . (ناظم الاطباء). صاحب دل بزرگ . (از فهرست ولف ) : کدام است گرد کنارنگ دل به مردی سیه کرده در جنگ دل .فردوسی .
کنارنگیلغتنامه دهخداکنارنگی . [ ک ُ / ک َ رَ ] (حامص ) مقام مرزبانی . سرحدداری . حکومت . (از فهرست ولف ) : چو بی ارز را نام دادیم و ارزکنارنگی و پیل و مردان و مرز. فردوسی .به دیدار پیران و فرهنگیان <b
کنارنگیانلغتنامه دهخداکنارنگیان . [ ک ُ رَ ] (اِخ ) خاندانی در خراسان در دوران سامانیان که بزرگ آنان ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی بود. و رجوع به سبک شناسی بهار ج 1، ص 165 و 234 شود.