کناسلغتنامه دهخداکناس . [ ک َن ْ نا ] (ع ص ، اِ) آنکه خاشاک خانه روبد و آن را به فارسی هندوستان خاکروب گویند. (آنندراج ) (غیاث ). خاکروب . (مهذب الاسماء) (دهار). آنکه چاه مبرز پاک کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حلال خور. کسی که خاشاک و خاکروبه از خانه می برد. هاری . چندال . آنکه آبشتنگاه ر
کناسلغتنامه دهخداکناس . [ ک ِ ] (ع مص ) پنهان شدن آهو در خوابگاه خود و درآمدن در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) خواب جای آهو در درخت ، لانه یکنس الرمل حتی یصل . ج ، کُنُس . اکنسه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای خواب کردن آهو و گوزن . (غیاث ). خانه ٔ آهو و گ
کناسفرهنگ فارسی معین(کَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - رفتگر، زباله - کش . 2 - کسی که چاه مستراح را پاک می کند.
کنائسلغتنامه دهخداکنائس . [ ک َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ کنیسه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مساجد و معابد ترسایان . (غیاث ). و رجوع به کنیسة شود.
کنازلغتنامه دهخداکناز. [ ک َ ] (اِ) بن خوشه ٔ خرما باشد و آن را کاناز و کنز نیز گویند. (جهانگیری ). بن و بیخ خوشه ٔ خرما. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). کنز و کناز به معنی کاناز باشد یعنی بن خوشه ٔ رطب . (صحاح الفرس ).
کنازلغتنامه دهخداکناز. [ ک َ / ک ِ ] (ع مص ) درودن خرما را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گنجینه نهادن بهر سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذخیره نهادن خرما از بهر زمستان . (از اقرب الموارد).
کناسةلغتنامه دهخداکناسة. [ ک ُ س َ ] (ع اِ) خاکروبه و خانه روبه . (منتهی الارب ). خاکروبه و خانه روبه و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (آنندراج ).خاشاک و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (غیاث ). خاک رفته . (مهذب الاسماء). خاک روبه و آنچه از خانه روفته می شود. ج ، کناسات . (ناظم الاطباء). روفت
کناسةلغتنامه دهخداکناسة. [ ک ُ س َ] (اِخ ) محله ای به کوفه که در آن یوسف بن عمرالثقفی با زیدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع ) جنگید. (از معجم البلدان ). نام محله ای به کوفه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به الموشح ص 179 و کناسی شود.- <span cl
کناسیلغتنامه دهخداکناسی . [ ک َن ْ نا ] (حامص ) شغل کَنّاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شغل و عمل کناس . (ناظم الاطباء) : اگر کنی ز برای یهود کنّاسی وگر کنی ز برای مجوس گل کاری درین دو کار کریه اینقدر کراهت نیست وزین دو شغل خبیث آن مثابه دشواری که
کناسیلغتنامه دهخداکناسی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به کناسة و گمان می کنم که محله ای باشد در کوفه که محل خرید و فروش چارپایان است . (از الانساب سمعانی ). و رجوع به کناسة شود.
کناسةلغتنامه دهخداکناسة. [ ک ُ س َ ] (ع اِ) خاکروبه و خانه روبه . (منتهی الارب ). خاکروبه و خانه روبه و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (آنندراج ).خاشاک و آنچه به جاروب از جای رفته گردد. (غیاث ). خاک رفته . (مهذب الاسماء). خاک روبه و آنچه از خانه روفته می شود. ج ، کناسات . (ناظم الاطباء). روفت
کناسةلغتنامه دهخداکناسة. [ ک ُ س َ] (اِخ ) محله ای به کوفه که در آن یوسف بن عمرالثقفی با زیدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع ) جنگید. (از معجم البلدان ). نام محله ای به کوفه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به الموشح ص 179 و کناسی شود.- <span cl
کناسی کردنلغتنامه دهخداکناسی کردن . [ ک َن ْ نا ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاه روبی کردن . زباله بیرون کشیدن : شرط نیست که هرکه از پادشاهی درماند کناسی کند. (کیمیای سعادت ).
کناسیلغتنامه دهخداکناسی . [ ک َن ْ نا ] (حامص ) شغل کَنّاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شغل و عمل کناس . (ناظم الاطباء) : اگر کنی ز برای یهود کنّاسی وگر کنی ز برای مجوس گل کاری درین دو کار کریه اینقدر کراهت نیست وزین دو شغل خبیث آن مثابه دشواری که
مکناسلغتنامه دهخدامکناس . [ م ِ ] (اِخ ) شهری است در مغرب که در آن کارخانه های دباغی پوست و پارچه بافی دایر است . (از المنجد). شهری است در مراکش ، در جنوب غربی فاس که 000،185 تن سکنه دارد و عمارت «باب المنصور» با دیوارها و دره
مکناسلغتنامه دهخدامکناس . [ م ِ ] (ع اِ) جاروب . (غیاث ) (آنندراج ) : فرش بی فراش پیچیده شده خانه بی مکناس روبیده شده .مولوی .
اسکناسلغتنامه دهخدااسکناس . [ اِ ک ِ ] (روسی ، اِ) (کلمه ٔ روسی شده از آسین یای ِ فرانسه ) چاو. شهروا. شهرروا و اهل الصین لایبتاعون بدینار و لا درهم و جمیع ما یتحصل ببلادهم من ذلک یسبکونه قطعاً کما ذکرناه و انما بیعهم و شراؤهم بقطع کاغذ کل قطعة منها بقدر الکف مطبوعة بطابع السلطان و تسمی الخمس
ارام الکناسلغتنامه دهخداارام الکناس . [ اِ مُل ْ ک ِ ] (اِخ ) ریگی است در بلاد عبداﷲبن کلاب . (معجم البلدان ).