کناغلغتنامه دهخداکناغ . [ ک َ ] (اِ) کرم پیله باشد یعنی کرمی که ابریشم می تند. (برهان ). کرم ابریشم . (رشیدی ). کرم پیله . (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (الفاظ الادویه ). پیله . نوغان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کناغ چند ضعیفی به خون دل بتند
کناغفرهنگ فارسی عمید۱. تار ابریشم.۲. تار عنکبوت۳. کرم ابریشم.۴. (صفت) [مجاز] لاغر: ◻︎ دل و دامن تنور کرد و غدیر / سرو و لاله کناغ کرد و زریر (عنصری: ۳۳۲).
کناکلغتنامه دهخداکناک . [ ک َ ] (اِ) پیچش شکم و به عربی زحیر خوانند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بیماری زحیر. (بحرالجواهر). پیچش شکم . (ناظم الاطباء). اسهال پیچ (در لهجه خراسانیان ). دل پیچه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درد شکم . (برهان ) (ناظم الاطباء)
کنیاکلغتنامه دهخداکنیاک . [ ک ُ ] (اِخ ) مرکز ناحیه ای است در ایالت شارانت فرانسه و بر کنار رود شارانت واقع است و 21100تن سکنه دارد. این ناحیه دارای 7 بلوک و 100 دهکده و <span class="hl" dir="
کنیاکلغتنامه دهخداکنیاک . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی مشروب الکلی گرانبها، به مناسبت آنکه در «کنیاک » ساخت می شده . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
وزیرلغتنامه دهخداوزیر. [ وَ ] (اِ) زردچوبه . (برهان ) (آنندراج ) : دل و دامن تنور کردو غدیرسرو و لاله کناغ کرد و وزیر.عنصری .
تار عنکبوتلغتنامه دهخداتار عنکبوت . [ رِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرده ٔ عنکبوت . بیت عنکبوت . نسج عنکبوت . کارتنک . دهنه . تنیده ٔ عنکبوت . دام عنکبوت . تنسته . کره . کرتینه . ابرکاکیا. ابرکاکیاب . ابرکاکیان . کناغ . رجوع به «تار» و «ابرکاکیا» شود.
سیفورلغتنامه دهخداسیفور. [ س َ ] (اِ) بافته ٔ ابریشمی بسیارلطیف . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). جامه ای است ابریشمی . (فرهنگ رشیدی ) : کناغ چندضعیفی بخون دل بتندبجمع آری کاین اطلس است و آن سیفور. ظهیرالدین فاریابی .زمین فرش سیفور
فغلغتنامه دهخدافغ. [ ف َ ] (اِ) بغ. از سغدی فَغ فُغ به معنی بت است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). به لغت فرغانه و ماوراءالنهر به معنی بت باشد که عربان صنم خوانند. || معشوق . یار. دوست . مصاحب . (از برهان ). || به کنایت زیبایان را گویند : ز سیمین فغی من چو زرین کنا
تاختهلغتنامه دهخداتاخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) تافته . (جهانگیری ). تافته است که از تابیدن ریسمان و ابریشم است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). ریسمان باریک باشد سخت . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). تارریسمان تاب خورده باشد یع