کنجکاویلغتنامه دهخداکنجکاوی . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) تفحص و تلاش و دقت و غور و امعان . (غیاث ) (آنندراج ). تفحص دقیق . غوررسی . (فرهنگ فارسی معین ).
کنجکاویفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود یل بهدانش، علاقه، جستجو، بررسی، کاوش، تحقیق، پژوهش، تجسس، تتبع، تفحص، مداقه، تدقیق، خردهبینی، فکر فضولی پیگیری بازجویی، بازپرسی حیرت، تحیر موضوع کنجکاوی، چیز مسئلهدار، جالب توجه، چیز عجیب
کنجکاوی کردنلغتنامه دهخداکنجکاوی کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفحص و دقت کردن . جستجو کردن . غور و امعان کردن : مدت سی سال کنجکاوی کردم قول ارسطو و فکرهای فلاطون .میرزا ابوالحسن جلوه .
کنجکاویکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود کنجکاویکردن، جویا شدن، جستجوکردن، تحقیق کردن ناخن زدن فضولی کردن بازجویی کردن
کنجکاوی کردنلغتنامه دهخداکنجکاوی کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفحص و دقت کردن . جستجو کردن . غور و امعان کردن : مدت سی سال کنجکاوی کردم قول ارسطو و فکرهای فلاطون .میرزا ابوالحسن جلوه .
کنجکاوی کردنلغتنامه دهخداکنجکاوی کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفحص و دقت کردن . جستجو کردن . غور و امعان کردن : مدت سی سال کنجکاوی کردم قول ارسطو و فکرهای فلاطون .میرزا ابوالحسن جلوه .