کنفتلغتنامه دهخداکنفت . [ ک ِ ن ِ ] (ص ) سرشکسته و خوار و خفیف و دمق شده . اصلاً این صفت برای غیرذی روح و به معنی کثیف است : پارچه ٔ کنفت ، کاغذ کنفت ، کتاب کنفت . امابعد بر سبیل توسع برای انسان نیز به کار رفته است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). کنف . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کنف
کنفثلغتنامه دهخداکنفث . [ ک ُ ف ُ ] (ع ص ) پست قامت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قنفدلغتنامه دهخداقنفد. [ ق ُ ف ُ ] (ع اِ) قنفذ است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قنفذ شود.
قنفذلغتنامه دهخداقنفذ. [ ق ُ ف ُ / ف َ ] (ع اِ) . موش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جای خوی پس دو گوش شتر. (منتهی الارب ). ذفری البعیر وفی المحکم : مسیل العرق من خلف اذنی البعیر. (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ فراهم آمده ٔ بلند. || درختی که در
کنفت شدنلغتنامه دهخداکنفت شدن . [ ک ِ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از تازگی وطراوت افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود (سوسن ) مانند مجسمه ٔ ظریف و شکننده ای به نظر می آمد که انسان جرأت نمی کرد او را لمس بکند از ترس اینکه مبادا کنفت و پژمرده
کنفت کردنلغتنامه دهخداکنفت کردن . [ ک ِ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از سکه انداختن . از سکه و صورت انداختن . به صورت مطلوب ِ چیزی ، زیان وارد آوردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی را کثیف و دستمالی کردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || کسی را خوار و خفیف و سرشکسته و بی آبرو کردن و او را در ب
کنفته کاریلغتنامه دهخداکنفته کاری . [ ک ِ ن ِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) کثافت کاری . دله کاری . اشتغال به مشاغل پست و دله کاری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). و رجوع به کنفت و دیگر ترکیبات این کلمه شود.
کنفت شدنلغتنامه دهخداکنفت شدن . [ ک ِ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از تازگی وطراوت افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود (سوسن ) مانند مجسمه ٔ ظریف و شکننده ای به نظر می آمد که انسان جرأت نمی کرد او را لمس بکند از ترس اینکه مبادا کنفت و پژمرده
کنفت کردنلغتنامه دهخداکنفت کردن . [ ک ِ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از سکه انداختن . از سکه و صورت انداختن . به صورت مطلوب ِ چیزی ، زیان وارد آوردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی را کثیف و دستمالی کردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || کسی را خوار و خفیف و سرشکسته و بی آبرو کردن و او را در ب
کنفته کاریلغتنامه دهخداکنفته کاری . [ ک ِ ن ِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) کثافت کاری . دله کاری . اشتغال به مشاغل پست و دله کاری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). و رجوع به کنفت و دیگر ترکیبات این کلمه شود.