کهرملغتنامه دهخداکهرم . [ ک َ رُ ] (اِخ ) نام شهری قدیم از شهرهای فارس که در زمان اردشیر بابکان نیز آباد بوده و معرب آن جهرم است . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به جهرم شود.
کهرملغتنامه دهخداکهرم . [ ک ُ رَ / ک َ رَ ] (اِخ ) شاهزاده ٔ تورانی پسر ارجاسب . (فهرست ولف ) : برادر بد او را دو اهریمنان یکی کهرم و دیگر اندیرمان . فردوسی .رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کهرملغتنامه دهخداکهرم . [ ک ُ رَ / ک َ رَ ] (اِخ ) نام مبارزی بوده تورانی که بر دست یکی از پهلوانان ایرانی در جنگ دوازده رخ کشته شد. (برهان ). نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده رخ کشته شد. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پهلوان تورانی . (از فهرست ولف ). صحیح «
کهرمفرهنگ نامها(تلفظ: kohram) (در اعلام) نام یکی از جنگاوران تورانی ؛ نام پسر ارجاسب ؛ معنی این کلمه (کُهرَم) 'هرمزدیل' میباشد ؛ [اصل آن در پهلوی ' گهرم' است مرکب از گو (پهلوان) + هرمز (سرور دانا که نام خداست) که جمعاً یعنی هرمزدیل].
یکچهارم چارکگویش اصفهانی تکیه ای: visopan / dosironim طاری: dosironim طامه ای: ----------- طرقی: dosirnim کشه ای: ---------- نطنزی: -----------
مرحلۀ یکچهارم نهاییquarter finalواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ قبل از مرحلۀ نیمهنهایی/ مرحلۀ نیمهپایانی متـ . مرحلۀ یکچهارم پایانی، یکچهارم نهایی، یکچهارم پایانی
برتهلغتنامه دهخدابرته . [ ب َ ت ِ ](اِخ ) نام پهلوانی ایرانی در روایات داستانی از نژاد و فرزندان توابه . وی در جنگ دوازده رخ مبارز و هماورد کهرم بود و او را در میدان نبرد کشت : نهم برته با کهرم تیغ زن دو خونی و هر دو سر انجمن همی آزمودند هرگونه جنگ گرفت
آیاسلغتنامه دهخداآیاس .(اِخ ) یاس ؟ : به آیاس و خلخ همی برگذربکش هرکه یابی بخون پدر. فردوسی .نه ارجاسب مانم نه آیاس و چین نه کهرم نه خلخ نه توران زمین . فردوسی .که این گر بدارد زمانی چنین نه آی
اخواسپلغتنامه دهخدااخواسپ . [ اَخ ْ ] (اِخ ) اَخواست . نام پهلوان تورانی پسر پشند. این نام بصور: اوخواست ، اوخاست و ارچاسپ و اخواشت هم ضبط شده و در طبری آخوست است . از مبارزان عهد افراسیاب تورانی : چو اخواست با زنگه ٔشاوران دگر برته با کهرم از یاوران . <p cla
همراه شدنلغتنامه دهخداهمراه شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متفق شدن . همرای شدن : شیر با خرگوش چون همراه شدپرغضب پرکینه و بدخواه شد. مولوی . || قرین شدن . گرفتار چیزی شدن ، چون رنج و درد : ز کهرم چو لهراسب آ
گوهرمزدلغتنامه دهخداگوهرمزد. [ گ َ / گُو هََ م ِ ] (اِخ ) به نظر یوستی در کتاب نامنامه ٔ ایرانی ص 112 اصل کلمه کهرم است که معرب آن جوهرمز است و مرکب از دو جزء است جزء نخستین گو به معنی پهلوان و جزءدوم هرمزد باشد. و جمعاً یعنی هز