کواسرلغتنامه دهخداکواسر. [ ک َ س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاسرة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کاسرة شود. || شتران که بشکنند چوب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کواشیرلغتنامه دهخداکواشیر. [ ک َ ] (اِخ ) نام جایی است که فیروزه ٔ کم رنگ و کم قیمت از آنجا آورند و با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ). نام کوره ٔ اردشیر بوده . فارس را حکما پنج کوره کرده اند یکی از آنها را کوره ٔ اردشیر خواندند که تختگاه اردشیربابکان بوده اکنون کرمان و اراضی آن صفحات است . کو
قواصرلغتنامه دهخداقواصر. [ ق َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ قوصرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قوصرة شود.
قواصرلغتنامه دهخداقواصر. [ ق َ ص ِ ] (اِخ ) موضعی است میان فَرَما و فسطاط. عمرو عاص در راه خود هنگامی که برای فتح مصر به آن صوب میرفت بدانجا فرودآمد. (از معجم البلدان ).
چکوسرلغتنامه دهخداچکوسر. [ چ ِ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن که در 8 هزارگزی فومن و 2 هزارگزی شمال شفت که راه فرعی دارد واقع است . جلگه و مرطوب و هوایش معتدل است و 110
کاسرةلغتنامه دهخداکاسرة. [ س ِ رَ ] (ع ص ) زن شکننده . (منتهی الارب ). مؤنث کاسر. (ناظم الاطباء). رجوع به کاسر شود. ج ، کواسر و کُسَّر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کواسر؛ شتران که بشکنند چوب را. (منتهی الارب ).
حداءةلغتنامه دهخداحداءة. [ ح ِ دَ اَ ] (ع اِ) ابن آصی . غلیواژ. (دهار). زغن . موش گیر. ابوالصلب . (المرصع). ابوالخطاف . گوشت ربا. پند. بند. بازک ترکی . جوزه ربا. موشخوار. خون . چنگدهی . گوشت آهنج . و گویند او شش ماه نر و شش ماه ماده باشد، و نیز گویند با ماده ، نر و با نر ماده باشد. و صاحب بحر
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پا فقط دو انگشت دارد که از