کواژلغتنامه دهخداکواژ. [ ک َ ] (اِ) طعنه و سرزنش را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مصحف گواژ است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گواژ و گواژه شود : کند طبع او بحر را سرزنش زند جود او در معادن کواژ.شمس فخری (چ صادق کیا).</p
کواءلغتنامه دهخداکواء. [ ک َوْ وا ] (ع ص )مرد پلید نیک دشنام دهنده مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتام . بدزبان . دارای زبان تلخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ابوالکواء؛ کنیت عربان است . (منتهی الارب ). از کنیه های عرب . (از
کواءلغتنامه دهخداکواء. [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کوة [ ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ]. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کوة شود.
قوالغتنامه دهخداقوا. [ ق ُ ] (ع اِ) قوتها. توانائیها. زورها. (ناظم الاطباء). قُوی ̍ : این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست هریک جداجدا خط معزولی قواست . صائب .- قوای حیوانی ؛ آنکه از دل منبعث شود و مختص به ح
کواژانلغتنامه دهخداکواژان . [ ] (اِخ ) شهری است به اسبزار در خراسان ، جایی با نعمت است و مردمان او خوارج اند و جنگی . (حدود العالم چ دانشگاه ص 92).
کواژهلغتنامه دهخداکواژه . [ ک َ ژَ / ژِ ] (اِ) طعنه زدن و افسوس کردن . (صحاح الفرس ).طعنه زدن و سرزنش کردن . (برهان ). کواژ. طعنه و سرزنش . (آنندراج ). طعنه و سرزنش . (ناظم الاطباء). مصحف گواژه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گواژه و گواژ شود. || سخر
کواژانلغتنامه دهخداکواژان . [ ] (اِخ ) شهری است به اسبزار در خراسان ، جایی با نعمت است و مردمان او خوارج اند و جنگی . (حدود العالم چ دانشگاه ص 92).
کواژهلغتنامه دهخداکواژه . [ ک َ ژَ / ژِ ] (اِ) طعنه زدن و افسوس کردن . (صحاح الفرس ).طعنه زدن و سرزنش کردن . (برهان ). کواژ. طعنه و سرزنش . (آنندراج ). طعنه و سرزنش . (ناظم الاطباء). مصحف گواژه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گواژه و گواژ شود. || سخر