کوبندهلغتنامه دهخداکوبنده . [ ب َ دَ / دِ] (نف ) آنکه کوبد. (فرهنگ فارسی معین ) : عمودی که کوبنده هومان بودتو آهن مخوانش که موم آن بود. فردوسی .کنون این برافراخته یال من همان زخم کوبنده کوپال من