کوتلغتنامه دهخداکوت . (اِخ ) کوت الحواشم . دهی از بخش حومه ٔ سوسنگرد است که در شهرستان دشت میشان واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کوتلغتنامه دهخداکوت . (هندی ، اِ) قلعه . (تحقیق ماللهند ص 157). به زبان هندی قلعه را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قلعه . حصار. (فرهنگ فارسی معین ). دژ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به جزیره ٔ هرمز راه یافته ، کوت - که ع
کوتلغتنامه دهخداکوت . (اِ) کود که بدان کشت را نیرو دهند. (ناظم الاطباء). کود. رشوه . نیرو. بار. انبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کود شود. || (ص ) مجموع . انباشته . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوت کردن شود. || پر، با برآمدگی از لب ظرف . مقابل سیله . فوق پری : یک کاسه کوت برنج
کوتلغتنامه دهخداکوت . (اِ) یکی از پنج سهمی که بر حسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود. (فرهنگ فارسی معین ). یکی از سهم ها در معامله ٔ مالک و زارع . بهر. بهره : سه کوت . پنج کوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- سه کوت ؛ طرز تقسیم محصول که به موجب آن دو سهم به ز
شارش کوئتCouette flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش حاصل از تنش برشی ناشی از حرکت نسبی یک دیوار نسبت به دیوار دیگر
کد احراز اصالت پیام چکیدهبنیادhash-based message authentication code, keyed-hash- based message authentication codeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کد احراز اصالت پیام (کاپ) با استفاده از یک کلید رمزنگاشتی و یک تابع چکیدهساز اختـ . کاپ چکیدهبنیادHMAC متـ . کد اصالتسنجی پیام چکیدهبنیاد
کوت کوتیلغتنامه دهخداکوت کوتی . (اِ) در شهسوار و رامسر به ولیک گویند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زال زالک و ولیک شود.
کوتاه قدیلغتنامه دهخداکوتاه قدی . [ ق َدْ دی ] (حامص مرکب ) کوتاه قد بودن . کوتاه بالایی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کوت سیدشریفلغتنامه دهخداکوت سیدشریف . [ ت ِ س َی ْ ی ِ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کوت سیدصالحلغتنامه دهخداکوت سیدصالح . [ س َی ْ ی ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تاکوتلغتنامه دهخداتاکوت . [ ک َ ] (اِ) تَکوت . تَکّوت . تیکَوْک . بلغت اهل بربر فربیون . (دزی ج 1 ص 139). در مغرب اقصی بلغت بربر فریبون را نامند و همچنین در مغرب میانه این نام را به دانه ٔ «اثل » دهند که فارسیان آن را «کیزمازک
حسین کوتلغتنامه دهخداحسین کوت . [ ح ُ س َ ن ِ ک َ ] (اِخ ) دهکده ٔ حوزه ٔ بسیار خرم و سرسبزی است که از قلعه ٔ مرادبیگ نخستین قریه ٔ کوهدامن سمت شمالی تقریباً سه هزارگز بطرف سرایخواجه واقعست . این حوزه کاملاً مشجر و مزروع بوده و حاوی انواع اشجار مثمر و غیر مثمر و دارای هر گونه میوه از قبیل انگور،
حق السکوتلغتنامه دهخداحق السکوت . [ ح َق ْ قُس ْ س ُ ] (ع اِ مرکب ) رشوه و پاره ای که دهند داننده ٔ رازی را تا افشاء آن نکند : آمد و خفت و آرمید تنش مهر حق السکوت بر دهنش .نظامی .
سلکوتلغتنامه دهخداسلکوت . [ س َ ل َ / س ُ ] (ع اِ) پرنده ای است یا مرغی است دیگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ساکوتلغتنامه دهخداساکوت . (ع ص ) همیشه خاموش . (مهذب الاسماء). مرد بسیار خاموش . نظیر ساکوته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کثیرالسکوت . || (اِمص ) اسم للسکوت . (اقرب الموارد). اسم است بمعنی خاموشی . (ناظم الاطباء).