کورلغتنامه دهخداکور. (اِخ ) دهی از دهستان میشه پاره که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 277 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کورلغتنامه دهخداکور. (اِ) مخفف کوره و معمولاً به آخر اسامی ، مانند مزید مؤخری افزوده شود: شمکور. و رجوع به کوره شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کورلغتنامه دهخداکور. (اِخ ) کوروس . کورا . از رودهای بزرگ قفقاز است که از کوه حضر در شمال قارص سرچشمه می گیرد و سپس به شمال شرقی و به سوی دره ٔ گرجستان جریان پیدا می کند و پس از طی مسافتی از داخل شهر تفلیس می گذرد و در قره باغ نهرهای دیگری به آن می پیوندد و پس از آن به سوی ایران سرازیر و با
کورلغتنامه دهخداکور. (ع اِ) پالان یا پالان با ساختگی آن . ج ، اکوار، اکوُر، کیران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || کوره ٔآهنگران از گل . (منتهی الارب ). کوره ٔ آهنگران . (آنندراج ). آتشدان آهنگر از گل . (از اقرب الموارد). کوره ٔآهنگری که از گل ساخته باشند. (ناظم الاطباء). ||
روکشکاری گرمmould cure retreading, hot cap, mould cure, hot retreading, remouldingواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن رویۀ خام را بر مَنجید سابخورده میکشند و سپس در قالب گرم میپزند
واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
کورمال کورماللغتنامه دهخداکورمال کورمال . (ق مرکب ) در تداول عامه ، بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی حرکت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کورمال رفتن شود.
کور دجلهلغتنامه دهخداکور دجله . [ ک ُ وَ رِ دِ ل َ ] (اِخ ) به همه ٔ مناطقی از اعمال بصره گویند که میان میسان تا دریا واقع شده است . (از معجم البلدان ).
کوره مزلغتنامه دهخداکوره مز. [ رِ م َ ] (اِ) شیر مخلوط با دوغ و گورماست . (ناظم الاطباء). غذایی از شیر و ماست . (از اشتینگاس ).
کورده لارلغتنامه دهخداکورده لار. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لار است و 885 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کور اتینالغتنامه دهخداکور اتینا. [ رِ اَ ت َ / ت ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ، کلمه ٔ تحقیری است برای کور. کوری زشت .شاید از کور اعطنا یا آتنا، اشاره به کوری گدا که اعطنا می گفته است (؟). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کور اصلیلغتنامه دهخداکور اصلی . [ رِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کور مادرزاد. (کلیات شمس چ بدیعالزمان فروزانفر ضمیمه ٔ ج 7 ص 405) : هرکه او منکر شود خورشید راکور اصلی را نباشد چاره ای .<p clas
دانکورلغتنامه دهخدادانکور. (اِخ ) فلورنت . از درام نویسان و تراژدی نویسان فرانسه . متولد در فونتن بلو بسال 1661 و متوفی به سال 1725 م . وی نمایشنامه ها برشته ٔ تحریر کشیده است .
دفعه کورلغتنامه دهخدادفعه کور. [ دَ ع َ ] (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. دارای 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرما و برنج است . ساکنان این ده از طایفه ٔ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 8).
دکورلغتنامه دهخدادکور. [ دِ کُرْ ] (فرانسوی ، اِ) دِکر. دراصطلاح نمایشنامه و سینما، مجموعه ٔ ساختمان و اشیا واثاثه و عوامل دیگر تزیینی در صحنه ٔ نمایش و مانند آن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دکوراسیون شود.
دل کورلغتنامه دهخدادل کور. [ دِ ] (ص مرکب ) کوردل . سیاه دل . مقابل روشن دل . (آنندراج ) : بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم بشرطآنکه ننمائی به کج طبعان دل کورش . حافظ.|| بی ذوق . کودن . (ناظم الاطباء).
پی کورلغتنامه دهخداپی کور. [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی اثر پای . که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش . بی نشان پای بر زمین : پی کور شبروی است ، نه ره جسته و نه زادسرمست بختیی است نه می دیده و نه جام . خاقانی