کوفتلغتنامه دهخداکوفت . (اِمص ، اِ) به معنی آسیب و آزار و ضربی باشد که از سنگ و چوب و مشت و لگد و امثال آن به کسی رسد. (برهان ). به معنی آسیب و آزار و ضربی که از سنگ و چوب به کسی برسد یا لگد اسب یا از افتادن اسب . (آنندراج ). ضربی که از چوب و سنگ و مشت و لگد و مانند آن به کسی رسد. (ناظم الاطب
کوفتفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) = سیفلیس۲. (اسم مصدر) آسیب؛ آزار.۳. (شبه جمله) [عامیانه، مجاز] هنگام نفرین یا توهین به کسی گفته میشود؛ زهر مار: کوفت! اینقدر حرف نزن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] بیماری؛ درد.
کوفتفرهنگ فارسی معین(اِ.) 1 - صدمه ای که از سنگ و مشت و لگد برسد. 2 - آسیب ، صدمه . 3 - اندوه . 4 - بیماری سفلیس . 5 - نوعی ناسزا.
سیم کوفتلغتنامه دهخداسیم کوفت . (ن مف مرکب ) سیم کوفته . گل و بته که از نقره بر رکاب و کمر و امثال آن کوفته باشند. نقره کوب . لگام سیم کوفت : و اسبی بلند برنشستی و با بناگوشی و زیربند و پاردمی و ساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="ltr
کوفترلغتنامه دهخداکوفتر. [ ت َ ] (اِ) چاشنی که از آلو و انگور می سازند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کوفتگیلغتنامه دهخداکوفتگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص ) صدمه و آسیب و ضرب و پایمالی و لگدکوبی و پاسپری . (ناظم الاطباء). کوفته بودن . (فرهنگ فارسی معین ). صدمت . صفت و چگونگی کوفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر
کوفتنلغتنامه دهخداکوفتن . [ ت َ ] (مص ) کوبیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). (از: کوف + تن ، پسوند مصدری ). در پهلوی کوفتن (زدن ، کوبیدن )، کردی کوتن (زدن ، کوبیدن ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کوبیدن شود. || به ضرب زدن . (فرهنگ فارسی معین ). زدن . با چوب و سنگ و مشت و لگد و
کوفترلغتنامه دهخداکوفتر. [ ت َ ] (اِ) چاشنی که از آلو و انگور می سازند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کوفته سرلغتنامه دهخداکوفته سر. [ ت َ / ت ِ س َ ] (ص مرکب ) سرکوفته . که سر او کوبیده شده باشد تحقیر و مجازات و مکافات را،و یا استوار ساختن آن بر چیزی دیگر را : زرین ترنج خیمه ٔ افلاک میخ واردر خاک باد کوفته سر کز تو بازماند.<p
کوفتگیلغتنامه دهخداکوفتگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص ) صدمه و آسیب و ضرب و پایمالی و لگدکوبی و پاسپری . (ناظم الاطباء). کوفته بودن . (فرهنگ فارسی معین ). صدمت . صفت و چگونگی کوفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر
زرکوفتلغتنامه دهخدازرکوفت . [ زَ ] (ن مف مرکب ) ملمع. (ناظم الاطباء). زرکوبی شده . چیزی که روی آن را تذهیب کرده باشند زینت را : شدم عذرگویان بر شخص عاج به کرسی زرکوفت بر تخت ساج .سعدی (بوستان ).
سیم کوفتلغتنامه دهخداسیم کوفت . (ن مف مرکب ) سیم کوفته . گل و بته که از نقره بر رکاب و کمر و امثال آن کوفته باشند. نقره کوب . لگام سیم کوفت : و اسبی بلند برنشستی و با بناگوشی و زیربند و پاردمی و ساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="ltr
سراکوفتلغتنامه دهخداسراکوفت . [ س َ ] (اِمص مرکب ) از: سر +ا (واسطه ) + کوفت (کوفتن ). در زبان کنونی : سرکوفت . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سرزنش و طعنه و به حذف الف نیز آمده است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ).