کونجلغتنامه دهخداکونج . [ ک َ وِ ] (اِ) شونیز را گویند که سیاه دانه باشد و آن را بر روی خمیر نان پاشند. (برهان ) (آنندراج ). سیاه دانه . شونیز. (ناظم الاطباء). اسم فارسی شونیز است . (فهرست مخزن الادویه ). || باز شکاری . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کونیزلغتنامه دهخداکونیز.[ ک َ / کُو ] (اِ) یک سبد از دوسر. (ناظم الاطباء). سبدی از جو دوسر یا جو صحرایی . (از اشتینگاس ). || نام وزنه ای . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کونجانلغتنامه دهخداکونجان . [ ک َ وِ ] (اِخ ) از دیهای شیراز است . (از انساب سمعانی ). رجوع به کونجان شود.
کونجانلغتنامه دهخداکونجان .[ ] (اِخ ) دیهی است ازولایت اعلم همدان و فخرالدین ابراهیم بن بزرجمهر عراقی شاعر از آنجاست . (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 822).
کونجانیلغتنامه دهخداکونجانی . [ ک َ وِ ] (ص نسبی ) منسوب است به کونجان . (از انساب سمعانی ). رجوع به کونجان شود.
کنجلغتنامه دهخداکنج . [ ک ُ ] (اِ) چون گوشه باشد در جایی ،بیغوله و بیغله نیز گویندش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 59). گوشه و بیغوله و عربان زاویه خوانند. گوشه ٔ خانه و جز آن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گوشه که وی را بیغوله و بیغاله نیز گویند. (اوبه
کونجانلغتنامه دهخداکونجان . [ ک َ وِ ] (اِخ ) از دیهای شیراز است . (از انساب سمعانی ). رجوع به کونجان شود.
کونجانلغتنامه دهخداکونجان .[ ] (اِخ ) دیهی است ازولایت اعلم همدان و فخرالدین ابراهیم بن بزرجمهر عراقی شاعر از آنجاست . (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 822).
کونجانیلغتنامه دهخداکونجانی . [ ک َ وِ ] (ص نسبی ) منسوب است به کونجان . (از انساب سمعانی ). رجوع به کونجان شود.