کوپلغتنامه دهخداکوپ . (اِ) درختی است که در جنگلهای ایران یافته می شود و برگ آن برای تغذیه ٔ گاو است و کوف نیز گفته می شود. (از جغرافیای اقتصادی کیهان ).
کوپلغتنامه دهخداکوپ . (اِ) به معنی کوه باشد که عربان جبل گویند. (برهان ) (آنندراج ). و به لغت زند و پازند هم کوه را کوپ گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پهلوی ، کوف (کوه )، ایرانی باستان ، کئوفا . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به کوه شود. || حصیر گنده را نیز گویند. (برهان ) (آنندرا
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
کوچ بر کوچلغتنامه دهخداکوچ بر کوچ . [ ب َ ] (ق مرکب ) کوچ به کوچ : جیوش چند فراهم آورد و از بخارا بر صوب خراسان به عزم مدافعت و نیت ممانعت نهضت فرمود و کوچ بر کوچ به سرخس آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 230</
کوچ به کوچلغتنامه دهخداکوچ به کوچ . [ ب ِ] (ق مرکب ) رفتن به تواتر و پی درپی باشد. (برهان ). رفتن از منزلی به منزل دیگر بدون درنگ و توقف و اتراق . (ناظم الاطباء). رفتن به تواتر و پی درپی . رحلت بتدریج . کوچ بر کوچ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچ بر کوچ شود. || (اِ مرکب ) اسب و مرکب دزدان و راهزن
کوپانلغتنامه دهخداکوپان . (اِخ ) دهی از دهستان رستم است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کوپایهلغتنامه دهخداکوپایه . [ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) مخفف کوهپایه : مشابهت طور سینین جز از اطواد شوامخ کوپایه اش بی فروغ نماید. (عنایت نامه ٔ جلال الدین دهستانی از جنگی قدیم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوه پایه شود.
کوپرلغتنامه دهخداکوپر. [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان منکور است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 316 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
آرایش موفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی مو، سلمانی، پیرایش، اصلاح براشینگ، کوپ کردن، کوپ، رنگ، مش، حالت دادن، دکلوره اسپری، تافت، ژل چتری، مصری، کلیوپاترایی، آلمانی، دم اسبی، دم موشی
آرایش کردن گیسو: بافتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ردن گیسو: بافتن، مش کردن، رنگ کردن، کوپ کردن، صاف کردن، فر زدن آرایش مو
ژوردانلغتنامه دهخداژوردان . (اِخ ) ماتیو ژوو. نام یکی از قسی ترین تروریست های پرونس . متولد در سن ژوست بسال 1749 م . وی بسال 1794 در پاریس به دار آویخته شد. او را «ژوردان کوپ تِت » نیز گویند.
پله کولغتنامه دهخداپله کو. [ پ َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) پله کوب . نیم کوب . پیله کوب .- پله کوپ کردن ؛نیم کوب کردن . نیم کوفته کردن . کبیده کردن . جشن . بلغور کردن .
هاماللغتنامه دهخداهامال . (ص ، اِ) همال . قرین . نظیر. شبه و مانند. همتا. مساوی . برابر و همراه . (لغت فرس اسدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). مرکب از هام (=هم )و آل . پسوند آل در کلمات دیگر هم ، مانند: چنگال (چنگ آل ) و کوپال (کوپ آل ) و دنبال (دنب آل ) آمده و دورنیست ادات نسبت باشد. (یادداشت مؤ
کوپا کردنلغتنامه دهخداکوپا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کپه کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کپه کردن شود.
کوپانلغتنامه دهخداکوپان . (اِخ ) دهی از دهستان رستم است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کوپایهلغتنامه دهخداکوپایه . [ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) مخفف کوهپایه : مشابهت طور سینین جز از اطواد شوامخ کوپایه اش بی فروغ نماید. (عنایت نامه ٔ جلال الدین دهستانی از جنگی قدیم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوه پایه شود.
کوپرلغتنامه دهخداکوپر. [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان منکور است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 316 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کاله ایدوسکوپلغتنامه دهخداکاله ایدوسکوپ . [ ل ِ دُ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) از کلم__ه ٔ یونانی کالُس بمعنی زیبا و ایدس بمعنی منظر و اسکوتین بمعنی نگاه کردن و آن استوانه ای است که در داخل آن آئینه ها و شیشه های رنگی مقابل هم قرار می دهند که تصویر را تا بی نهایت منعکس میکند.
اشنیکوپلغتنامه دهخدااشنیکوپ . [ اِ کُپ ْ ] (اِخ ) (قله ٔ مستور از برف ) نام کوهی است از سلسله جبال سودت درآلمان که در سیلزیاو در حدود چهستان (بوهِم ) واقع گشته است و مرتفعترین کوه از جبال واقع در شمال دانوب میباشد و 1686 گز ارتفاع دارد. (از قاموس الاعلام ).
تلسکوپلغتنامه دهخداتلسکوپ . [ ت ِ ل ِ کُپ ] (فرانسوی ، اِ) دوربین بزرگ که با آن ستارگان رارصد کنند. (فرهنگ فارسی معین ). علمای هیأت دو نوع تلسکوپ بکار میبرند نوع قدیمی تر «منکسرکننده » و نوع دیگر «منعکس کننده » نامیده میشوند. تلسکوپ منکسرکننده دو عدسی دارد. یکی که عدسی شیئی ، یا ابژکتیف ، نامی
ژیروسکوپفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای به شکل چرخ یا قرص سنگین و متقارن که میتواند در حول محوری به آزادی بچرخد و در هر امتداد دلخواهی در فضا قرار گیرد و کاربردهای گوناگون علمی و صنعتی دارد؛ چرخشنما.