کوپاللغتنامه دهخداکوپال . (اِخ ) نام مبارزی است از خویشان پادشاه روس . (جهانگیری ) (برهان ). و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ).
کوپاللغتنامه دهخداکوپال .(اِ) لخت آهنین بود، تازیش عمود است . (لغت فرس اسدی ). عمود و گرز آهنین را گویند. (برهان ). به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبنده ٔ بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند . (آنندراج ). گوپال . ک
کوپالفرهنگ فارسی عمید۱. = گرز: ◻︎ نمایم به گیتی یکی دستبرد / که گردد ز کوپال من کوه خرد (نظامی۵: ۹۲۳).۲. [مجاز] گردن ستبر و بروبازوی قوی.
کواللغتنامه دهخداکوال . [ ک َ ] (اِخ ) رود معروفی است در مرو شاهجان . در ساحتش روستاها و خانه ها است ، از آن جمله است قریه ٔ حفصاباد، و بدین جهت کوال حفصاباد نیز گفته می شود. (از معجم البلدان ).
کواللغتنامه دهخداکوال . [ ک َ / ک ُ ] (اِمص ) اندوختن و جمع کردن . (برهان ) (آنندراج ). گوال صحیح است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || نمو و بالیدن و افزایش کشت و زراعت . (برهان ) (آنندراج ). گوال صحیح است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گوال و کوالیدن
قواللغتنامه دهخداقوال . [ ق َوْ وا ] (ع ص ) فعال است برای مبالغه . (از اقرب الموارد). مردنیکوگفتار یا مرد بسیارگوی . (منتهی الارب ). زبان آور.(ناظم الاطباء). خوش صحبت : امام فعال خیر لکم من امام قوال (عثمان ). ج ، قوالون . || مغنی . (از اقرب الموارد). خواننده . آوازه خوان . مطرب . سرودگوی . (