کوپهلغتنامه دهخداکوپه . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) شاخ و شیشه ٔ حجامت کننده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). شاخ و کدوی حجامت . (ناظم الاطباء).
کوپهلغتنامه دهخداکوپه . [ پ ِ ] (روسی ، اِ) هر یک از اطاقهای قطار راه آهن که مسافران در آن نشینند. اطاقک قطار. (فرهنگ فارسی معین ). هریک از اطاقهای ترن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کوپهلغتنامه دهخداکوپه . [ ک ُ پ ِ ] (اِخ ) فرانسوا. شاعر و درام نویس فرانسوی (1842-1908 م .) از آثار وی عابر ، برای تاج ، سورو تورلی ، صمیمیتها ، دفتر سرخ ، و فرودستان شهرت بیشتر دارند. کوپه در داستان اخیر زندگی مردمان فقیر و
کوپهلغتنامه دهخداکوپه . [ کوپ ْ پ َ / پ ِ / کو پ َ / پ ِ ] (ص ) روی هم انباشته (خاک و اشیاء دیگر). (فرهنگ فارسی معی-ن ).
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
کوه کوهلغتنامه دهخداکوه کوه . (ق مرکب ) بسیار زیاد. فراوان . (فرهنگ فارسی معین ). از سر تا پا. (ازآنندراج ). کوه تاکوه . (ناظم الاطباء). پشته پشته . تپه تپه . برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند : تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمه ٔ خون ز هر دو گروه . <p cla
کوپه کردنلغتنامه دهخداکوپه کردن . [ کوپ ْ پ َ / پ ِ / کو پ َ / پ ِ ] (مص مرکب ) روی هم انباشتن چیزی را. توده کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
کوپه کردنلغتنامه دهخداکوپه کردن . [ کوپ ْ پ َ / پ ِ / کو پ َ / پ ِ ] (مص مرکب ) روی هم انباشتن چیزی را. توده کردن . (فرهنگ فارسی معین ).