کوکولغتنامه دهخداکوکو. (اِ صوت ) صدا و آواز فاخته را گویند. (برهان ). آواز فاخته مثل پوپو آواز هدهد، و با لفظ زدن و کردن مستعمل . (آنندراج ). آواز و صدای فاخته . (ناظم الاطباء). اسم صوت کوکو. حکایت صوت کوکو. آواز فاخته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیدیم که بر کن
کوکوفرهنگ فارسی عمیدنوعی خوراک که سبزی یا سیبزمینی کوبیده را با سفیده و زردۀ تخممرغ مخلوط کرده و بعد در روغن سرخ میکنند.
بدیل کرۀ کاکائوcocoa butter alternative, CBAواژههای مصوب فرهنگستانچربی یا چربیهایی که میتوانند همه یا بخشی از خواص کرۀ کاکائو را داشته باشند
بهبوددهندۀ کرۀ کاکائوcocoa butter improver, CBIواژههای مصوب فرهنگستاننوعی معادل کرۀ کاکائو که مقدار زیـادی تـریگلیسرید جـامد دارد و از آن بـرای بهبود کرۀ کاکائوی نرم استفاده میکنند
کوکومهلغتنامه دهخداکوکومه . [ م َ / م ِ ] (اِ) جغد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نامی است که به مزاح به دختران خردسال دهند که خانه داری کردن خواهند. دختر خردسال که به تقلید زنان چادر نماز بر سر کند. دختری خرد که گفتار و رفتار خود را با زنان مانند کند. دختری
کوکوزلغتنامه دهخداکوکوز. (اِ) نوعی از قماش لطیف باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). نوعی از قماش لطیف و نظیف و نفیس باشد. (آنندراج ). نوعی از قماش ابریشمین زردوزی . (ناظم الاطباء) : تشریفهای فاخر کرده روان ز هر سونخ و نسیج و کمخا، کوکوز و سای ساره .<p class="auth
کوکوهلغتنامه دهخداکوکوه . [ ک ُ / کو ک ُ وَ / وِ ] (اِ) به معنی کوکنک است که جغد باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوکن و جغد. (ناظم الاطباء). کوکه . کوکن . کوتنک . جغد. (فرهنگ فارسی معین ).
کوکوةلغتنامه دهخداکوکوة. [ ک َ ک َ وَ ] (ع مص ) جنبیدن در رفتار و شتافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): کوکی الرجل کوکوة؛ جنبید در رفتار و شتافت . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دویدن کوتاه قامت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد
کوکومهلغتنامه دهخداکوکومه . [ م َ / م ِ ] (اِ) جغد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نامی است که به مزاح به دختران خردسال دهند که خانه داری کردن خواهند. دختر خردسال که به تقلید زنان چادر نماز بر سر کند. دختری خرد که گفتار و رفتار خود را با زنان مانند کند. دختری
کوکوزلغتنامه دهخداکوکوز. (اِ) نوعی از قماش لطیف باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). نوعی از قماش لطیف و نظیف و نفیس باشد. (آنندراج ). نوعی از قماش ابریشمین زردوزی . (ناظم الاطباء) : تشریفهای فاخر کرده روان ز هر سونخ و نسیج و کمخا، کوکوز و سای ساره .<p class="auth
کوکوهلغتنامه دهخداکوکوه . [ ک ُ / کو ک ُ وَ / وِ ] (اِ) به معنی کوکنک است که جغد باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوکن و جغد. (ناظم الاطباء). کوکه . کوکن . کوتنک . جغد. (فرهنگ فارسی معین ).
کوکوةلغتنامه دهخداکوکوة. [ ک َ ک َ وَ ] (ع مص ) جنبیدن در رفتار و شتافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): کوکی الرجل کوکوة؛ جنبید در رفتار و شتافت . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دویدن کوتاه قامت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد
کوکوییلغتنامه دهخداکوکویی . (اِخ ) طایفه ای از ایلهای کرد ایران که در حدود 30 خانوار است و در جوانرود مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 62).
چم کوکولغتنامه دهخداچم کوکو. [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 156 هزارگزی شمال باختری لار واقع است و 14 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
شیکوکولغتنامه دهخداشیکوکو. [ ک ُ کو ] (اِخ ) یکی از چهار جزیره ٔ بزرگ ژاپن درجنوب جزیره ٔ «هندو » که 4220300 تن جمعیت دارد، و مرکز آن شهر توکوشیما است . (از فرهنگ فارسی معین ).