کپکلغتنامه دهخداکپک . [ ک َ پ َ ] (اِ)کفره . کپره . کره . سبزی و سپیدی که بر روی اطعمه و نانهای مانده افتد و آن نوعی قارچ ذره بینی است . (یادداشت مؤلف ). کفک . (فرهنگ فارسی معین ). اُور (در لهجه ٔ مردم قزوین ). (یادداشت مؤلف ). کفک ها بسرعت در سطح مواد غذایی و در مجاورت هوا پدید می آیند زی
کپکلغتنامه دهخداکپک . [ ک َ پ َ ](اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز. سکنه 188 تن . آب از چشمه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کپکلغتنامه دهخداکپک . [ ک ُپ ْ پ َ ] (اِ) در تداول مردم گناباد خراسان گوسپندی است که چهار دست و پای کوتاه دارد.
کیک فنجانیcup cake, fairy cake, patty cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک اسفنجی کوچک و گردی که در قوطیهای مسی جداگانه یا قالبهای کاغذی پخته میشود
کیک اسفنجیsponge cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک متخلخل و سبک تهیهشده از آرد خودورا و شکر و تخممرغ زده و طعمدهندهها
کیک لیوانیmug cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیکی که در درون لیوانی بزرگ و با استفاده از تندپز در مدتی کوتاه پخته میشود
کپکانلغتنامه دهخداکپکان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میانکوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز. سکنه 178 تن . آب از چشمه . محصول آنجا غلات و سیب زمینی . شغل اهالی زراعت است . این ده را در اصطلاح محل کوپکان گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
کپکیلغتنامه دهخداکپکی . [ ک َ پ َ ] (ص نسبی ) کپک ساز. || کپک فروش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کپک ساز شود.
کپکیلغتنامه دهخداکپکی . [ ک َ پ ِ ] (اِ) نوعی دینار و تومان که در عهد مغول و تیموریان و صفویان متداول بود. (فرهنگ فارسی معین ). قسمی مسکوک بوده است . (یادداشت مؤلف ) : اوقافی که بر آن بنا مقرر نموده تخمیناً پانصد تومان رایج کپکی باشد. (دولتشاه ذیل ترجمه ٔ احوال ترجمه
کپکزدگیmoldinessواژههای مصوب فرهنگستانوجود کپک در یک ماده که در نتیجۀ آن بو و طعم ماندگی یا بیاتی در آن ایجاد میشود
کپک زدنلغتنامه دهخداکپک زدن . [ ک َ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کره برآوردن نان . کره گرفتن . (یادداشت مؤلف ). اکراج . تکریج . تکرج . (منتهی الارب ذیل کرج ). کپره زدن . کلاش گرفتن . کپک گرفتن . اُور زدن . اور گرفتن . رجوع به کپره زدن شود.
کپک خانلغتنامه دهخداکپک خان . [ ک ُ ] (اِخ ) پسر دواخان و برادر ایسبوقاخان از خانان مغول بود که پس از ایسبوقاخان به سلطنت رسید و در سال 721 هَ . ق . به مرض گنگی و لالی دچار شد و برادرانش متصدی امر سلطنت شدند. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج <span class="hl" dir="lt
کپک زدگیلغتنامه دهخداکپک زدگی . [ ک َ پ َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کپره زدگی . سفیدک زدگی . کلاش گرفتگی . اُورگرفتگی . اورزدگی .
کپک زدهلغتنامه دهخداکپک زده . [ ک َ پ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سفیدک زده . کره زده . متکرج . (یادداشت مؤلف ).کپره زده . کلاش گرفته . اورزده . رجوع به کپره زده شود.
کپک سازلغتنامه دهخداکپک ساز. [ ک َ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کپک سازد. کپکی . آنکه مخمر درست کند. رجوع به کپکی شود.
آبکپکwater mould/ water moldواژههای مصوب فرهنگستانقارچهای اُاُمیست (Oomycetes) که برای رشدونمو وابسته به آب هستند و اغلب در سطح آب تودهای جُلینه تولید میکنند