کژدللغتنامه دهخداکژدل . [ ک َ دِ ] (ص مرکب ) کژخاطر. کنایه از کسی که مزاج او براستقامت نباشد و در موزون و ناموزون فرق نکند. (آنندراج ). بداندیش . بدنهاد. (ناظم الاطباء) : چون صبا مجموعه ٔ گل را به آب ژاله شست کژ دلم خوان گر نظر بر صفحه ٔ دفتر کنم . <p class
کضللغتنامه دهخداکضل . [ ک َ ] (ع مص ) دور انداختن و دفع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
قذللغتنامه دهخداقذل . [ ق َ ] (ع مص ) در پس سر زدن . || برگردیدن . || جور کردن . || در پی رفتن . || عیب کردن . || کوشش نمودن در کار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قذللغتنامه دهخداقذل . [ ق ُ ذُ ] (ع اِ) ج ِ قذال . پشت سر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قذال شود.
یکدللغتنامه دهخدایکدل . [ ی َ / ی ِ دِ ] (ص مرکب ) متفق و متحد و یک جهت و هم خیال و هم نیت و هم قصد و موافق . (ناظم الاطباء). متحدالقول . صمیمی . مصافی . هم عقیده . همداستان . یک زبان . (یادداشت مؤلف ) : دوستانی مساعد و یکدل ک
کژخاطرلغتنامه دهخداکژخاطر. [ ک َ طِ ] (ص مرکب ) کژدل . کنایه از کسی که مزاج او بر استقامت نباشد و در موزون و ناموزون فرق نکند. (آنندراج ). ناموزون . کج طبیعت . (ناظم الاطباء). آنکه طبعش نامستقیم باشد. کج طبیعت . ناموزون . کژدل . (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از شخص ناموزون و کج طبیعت باشد. (برهان
ناموزونفرهنگ مترادف و متضاد۱. خشن، زمخت، زمخت ۲. ناسازگار، ناهماهنگ ۳. ناپسند ۴. کژدل، ناساز ۵. بیآهنگ، بیریتم، بیوزن ≠ موزون
کژمزاجلغتنامه دهخداکژمزاج . [ ک َ م ِ ] (ص مرکب ) به معنی کژدل است . (آنندراج ). کژخاطر. (فرهنگ فارسی معین ). بداندیش . بدنهاد : آن کژمزاجی کز دغا مانند فرزین کژ رودچون بیدقی فرزین شده سر زیر کن کون با ز بر.امیرخسرو (از آنندراج ).
نارنگلغتنامه دهخدانارنگ . [رَ ] (اِ) نارنج و آن میوه ای باشد معروف . (از برهان قاطع). در مازندران و پارس خاصه قرای فارس بسیار به عمل آید و آن را خورند واز آب آن شربت پزند. (انجمن آرا) (آنندراج ) . رجوع به نارنج شود : همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شا