کیانالغتنامه دهخداکیانا. [ ک َ / کیا ] (سریانی ، اِ) طبایع باشد، فیلسوفان کیاناکیان خوانند. (لغت فرس اسدی چ هرن ص 5). طبایع باشد به زبان فلاسفه . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 12). طبایع بود، و کیان
کیانافرهنگ فارسی عمید۱. طبیعت: ◻︎ همه آزادگی و همت تو / قهر کردهست مر کیانا را (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۲).۲. هریک از عناصر چهارگانه.
کیانافرهنگ نامها(تلفظ: ki(e)yānā) (کیان + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به کیان ، ← کیان ؛ به علاوه این واژه (در قدیم) به معنی طبیعت بوده است .
بلمcanoeواژههای مصوب فرهنگستانقایق باریک و بسیار سبکی که بخش زیرین آن تخت است و با یک یا دو پارو رانده میشود
اخترCannaواژههای مصوب فرهنگستانتنها سردۀ اختریان با حدود 50 گونه که بومی مناطق جنوبی امریکای شمالی است
بلمتوپcanoe poloواژههای مصوب فرهنگستانیکی از ورزشهای آبی که در آن ورزشکاران در بلمهای کوچک و با پاروهای دوکفه حرکت میکنند و با همین پاروها توپ را وارد دروازة حریف میکنند
بلمتوپرانcanoe poloistواژههای مصوب فرهنگستانورزشکاری که بهصورت تفریحی یا رقابتی به بلمتوپ میپردازد
بلم کاناداییCanadian canoeواژههای مصوب فرهنگستانبلم باریک و بلند و روبازی که بلمران یا بلمرانان در آن دوزانو مینشینند و از پاروی یکسر استفاده میکنند
کیانازفرهنگ نامها(تلفظ: kiyā nāz) (کیا + ناز (افتخار، فخر ، تفاخر)) رویهم به معنی موجب افتخار پادشاهان و سروران و بزرگان؛ (به مجاز) بزرگزاده.
شمعا کیانالغتنامه دهخداشمعا کیانا. [ ش َ ] (اِ مرکب ) به لغت سریانی سمعالکیان . (مفاتیح ). فن طبیعی (سماع طبیعی ) از آن جهت که اول چیزی است که از وجود آموخته شود و به گوش رسد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به سمعالکیان شود.
گیانلغتنامه دهخداگیان . (اِ) عناصر اربعه باشد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 312) : باد باقی به دولت و عمرش تا موالید و این گیان برجاست . ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری ).مخصوص ب
گیانالغتنامه دهخداگیانا. (اِ) گیان . عناصر اربعه . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 308). آخشیج . ظاهراً مصحف کیانا باشد. رجوع به همین کلمه شود : همه آزادگی است همت اوقهر کرده ست مر گیانا را. <p class="au
کیانازفرهنگ نامها(تلفظ: kiyā nāz) (کیا + ناز (افتخار، فخر ، تفاخر)) رویهم به معنی موجب افتخار پادشاهان و سروران و بزرگان؛ (به مجاز) بزرگزاده.
شمعا کیانالغتنامه دهخداشمعا کیانا. [ ش َ ] (اِ مرکب ) به لغت سریانی سمعالکیان . (مفاتیح ). فن طبیعی (سماع طبیعی ) از آن جهت که اول چیزی است که از وجود آموخته شود و به گوش رسد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به سمعالکیان شود.