کیانیلغتنامه دهخداکیانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کیان که جمع کی باشد، پس کیانی به معنی چیزی که لایق شاهان عظیم الشأن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). منسوب به کیان ، یعنی پادشاهی . (ناظم الاطباء). منسوب به کیان . شاهی . سلطنتی : تاج کیانی . کمربندکیانی . کلاه کیانی . (فرهنگ فارسی معین ) <span cl
کیانیلغتنامه دهخداکیانی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کُیان . گنبدی . همچون چادر یا خیمه ٔ گرد و مدور.- چرخ کیانی ؛ آسمان . فلک . چرخ فلک . سپهر: الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی . فرخی .<
اخترCannaواژههای مصوب فرهنگستانتنها سردۀ اختریان با حدود 50 گونه که بومی مناطق جنوبی امریکای شمالی است
کانی کچگینهلغتنامه دهخداکانی کچگینه . [ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 8 هزارگزی باختر روانسه و هفت هزارگزی باختر راه اتومبیل رو روانسر به پاوه . ناحیه ای است کوهستانی معتدل و دارای 136 تن سکنه است . از
پیکانیلغتنامه دهخداپیکانی . [ پ َ / پ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پیکان . || نوعی از لعل و یاقوت و الماس و بعضی فیروزه نوشته اند. (آنندراج ). نوعی از لعل فیروزه .و آنرا لعل پیکانی و فیروزه ٔ پیکانی گویند. (برهان ). جنسی از لعل و قسمی از یاقوت . (غیاث ) <span class="
کیانیانلغتنامه دهخداکیانیان . [ ک َ ] (اِخ ) نام سلسله ٔ کیان از پادشاهان ایران . (ناظم الاطباء). منسوب به کیان ، دومین سلسله ٔ پادشاهی از دوره ٔ تاریخ افسانه ای ایران . کریستن سن و گروهی دیگر به استناد اوستا و داستانهای ملی و دینی ساسانیان معتقدند که تاریخ کیانیان واقعی است و بر مبنای اساطیری ا
کیانیهلغتنامه دهخداکیانیه . [ ک َ نی ی َ ] (اِخ ) کیانیان . سلسله ٔ کیان . سلاطین کیانی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیانی و کیانیان شود.
کیانی کلاهلغتنامه دهخداکیانی کلاه . [ ک َ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه کیانی . تاج کیانی . تاج شاهانه . تاج شاهی : به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه .فردوسی .
آرمینفرهنگ نامها(تلفظ: ārmin) (در اعلام) نام چهارمین پسر کیقباد سردودمان کیانی ؛ نژاد آرمین . ← کی آرمین.
کیانی کلاهلغتنامه دهخداکیانی کلاه . [ ک َ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه کیانی . تاج کیانی . تاج شاهانه . تاج شاهی : به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه .فردوسی .
کیانیانلغتنامه دهخداکیانیان . [ ک َ ] (اِخ ) نام سلسله ٔ کیان از پادشاهان ایران . (ناظم الاطباء). منسوب به کیان ، دومین سلسله ٔ پادشاهی از دوره ٔ تاریخ افسانه ای ایران . کریستن سن و گروهی دیگر به استناد اوستا و داستانهای ملی و دینی ساسانیان معتقدند که تاریخ کیانیان واقعی است و بر مبنای اساطیری ا
کیانیهلغتنامه دهخداکیانیه . [ ک َ نی ی َ ] (اِخ ) کیانیان . سلسله ٔ کیان . سلاطین کیانی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیانی و کیانیان شود.
فر کیانیلغتنامه دهخدافر کیانی . [ ف َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فره ٔ کیانی . خوره . خره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوری که از خدای تعالی بر خلایق فایز شود که به وسیله ٔ آن قادر شوند به ریاست و حرفتها و صنعت ها. (برهان : خوره ). رجوع به فره و خوره و نیز رجوع به حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل لغت خ
ارزکیانیلغتنامه دهخداارزکیانی . [ اَ زَ ] (اِخ ) نام جدّی منتسب الیه است و او ابوعبداﷲ محمدبن الحسن بن علی بن الحسن بن نصربن ماباح بن الارزکیان الارزکیانی البخاری از اهل بخارا و ارزکیان به چین شد و از آنجا بکشتی نشست و به بصره رفت و بر دست علی بن ابیطالب (ع ) اسلام آورد. (انساب سمعانی ).
بلکیانیلغتنامه دهخدابلکیانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلکیان ، و آن از قرای مرو است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).