کیزلغتنامه دهخداکیز. (اِ) نمد را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی نمد باشد و آن را از پشم مالند، و به عربی لبد گویند. (برهان ). به معنی نمد است که از پشم مالند... (انجمن آرا) (آنندراج ) : کیز نمد باشد و مصحف او کیرکیر به کون تو باد و خفته تو بر کیز.<p cla
کیزلغتنامه دهخداکیز. (اِخ ) شهری است از حدود مکران به ناحیت سند، و از وی پانید خیزد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 125). نام مشهورترین شهر مکران ، و آن را کیج نیز گویند. (تاج العروس ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بعضی کیج نیز گویند. از مشهورترین شهرهای مکران
کیزگویش بختیاریشیارى که بر اثر شخم زدن با گاوآهن در زمین بهوجود آید (براى سهولت آب دادن، هر زمین را به چند تخته و هر تخته را به چند کیز تقسیم مىکنند).
برشکاری قوسی کربنیcarbon arc cutting, CACواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن از الکترود کربنی استفاده میشود
برشکاری قوسی هواکربنیair carbon arc cutting, CAC-A, AC-Aواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن گرمای حاصل از الکترود کربنی و فلز، با دمیدن هوای فشرده و زدودن فلز مذاب ایجاد میشود
راهبُرد پیشگامی در کاهش هزینهcost leadership strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینههای عملیاتی در فضای رقابتی
کش کش کشلغتنامه دهخداکش کش کش . [ ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ ] (صوت ) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف ) . || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف ).
کیزانلغتنامه دهخداکیزان . (ع اِ) ج ِ کوز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع کوز که آبجامه ای است معروف . (آنندراج ). رجوع به کوز (ع اِ) شود.
کیزرلینگلغتنامه دهخداکیزرلینگ . [ ک َ / ک ِ زِ ] (اِخ ) هرمان (کنت فُن ...). فیلسوف و ادیب آلمانی (1880 - 1946 م .) که سفرهایی به شرق کرد و مکتب فرزانگی را در شهر دارمشتات بنیان گذاشت . او راست :
کیزونلغتنامه دهخداکیزون . [ کیزْ وَ ] (اِ) پسته ٔ وحشی . فستق بری . بَن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به بَن شود.
کیزرلغتنامه دهخداکیزر. [ ک َ زَ ] (اِخ ) دهی است به فیروزآباد. (منتهی الارب ) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ساکیزلغتنامه دهخداساکیز. (اِ) نمد را گویند مطلقاً خواه نمد تکیه باشد و خواه غیرنمد تکیه . (برهان ) (آنندراج ). نمد باشد و آن را سیاکیز نامند. (جهانگیری ) (شعوری ). نمد باشد و چون کیز بمعنی نمد آمده شاید که ساکیز نوعی از نمد باشد. (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). لِبد. رجوع به سیاکیز و کیز شود.
کیچلغتنامه دهخداکیچ . (اِخ ) نام ولایتی است نزدیک سیستان . (برهان ) (از آنندراج ). نام ولایتی در بلوچستان نزدیک مکران . (ناظم الاطباء). رجوع به کیج و کیز شود.
کیجلغتنامه دهخداکیج . (اِخ ) مستقر پادشاه مکران است . (از حدود العالم ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام اشهر مدن مکران ، و آن را کیز نیز گویند. (تاج العروس ، از یادداشت ایضاً). نام شهری و ناحیه ای است در بلوچستان ، و هم اکنون به همین نام معروف است و نزد جغرافی نویسان قدیم هم معروف بوده و
اُووگویش بختیاریآب (واحد آب در کشاورزى سنگ استو آن برابر با مقدار آبى است که سنگآسیاب را به گردش درآورد. واحدهاىکوچکتر از سنگ، نیم سنگ و کیز است.کیز نام شیارهاى کوچکى است کهکشاورز براى هدایت جریان آب در زمینایجاد مىکند).
کجلغتنامه دهخداکج . [ ک َ ](اِخ ) نام شهری به مکران که بنا به نوشته ٔ لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز هم آورده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج ص 353). شاید محرف کفج باشد که صورتی از کوچ (معرب آن قفص ) است و
کیزانلغتنامه دهخداکیزان . (ع اِ) ج ِ کوز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع کوز که آبجامه ای است معروف . (آنندراج ). رجوع به کوز (ع اِ) شود.
کیزرلینگلغتنامه دهخداکیزرلینگ . [ ک َ / ک ِ زِ ] (اِخ ) هرمان (کنت فُن ...). فیلسوف و ادیب آلمانی (1880 - 1946 م .) که سفرهایی به شرق کرد و مکتب فرزانگی را در شهر دارمشتات بنیان گذاشت . او راست :
کیزونلغتنامه دهخداکیزون . [ کیزْ وَ ] (اِ) پسته ٔ وحشی . فستق بری . بَن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به بَن شود.
کیزرلغتنامه دهخداکیزر. [ ک َ زَ ] (اِخ ) دهی است به فیروزآباد. (منتهی الارب ) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
رکیزلغتنامه دهخدارکیز. [ رَ ] (ع اِ) آنچه در معادن آفریده شده از زر و سیم . مالی که از زیر زمین یابند. ج ، رُکاز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رکیزة و رکاز شود.
سیاکیزلغتنامه دهخداسیاکیز. [ س َ ] (اِ) نمد را گویند و آن چیزی است که از پشم میمالند. (برهان ) (آنندراج ).
ساکیزلغتنامه دهخداساکیز. (اِ) نمد را گویند مطلقاً خواه نمد تکیه باشد و خواه غیرنمد تکیه . (برهان ) (آنندراج ). نمد باشد و آن را سیاکیز نامند. (جهانگیری ) (شعوری ). نمد باشد و چون کیز بمعنی نمد آمده شاید که ساکیز نوعی از نمد باشد. (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). لِبد. رجوع به سیاکیز و کیز شود.