کیسلغتنامه دهخداکیس . (اِ) چین و شکنج را گویند. (برهان ) (آنندراج ). چین و تاه و شکنج . (ناظم الاطباء). چین . شکنج . چروک (پوست و پارچه و غیره ). (فرهنگ فارسی معین ). نورد. چین . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کیس افتادن در جامه ؛ چین و چروک پیدا کردن . رجوع به
کیسلغتنامه دهخداکیس . (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس میان کوه ، سردسیر، جایی با هوای درست و نعمت بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 135).
کیسلغتنامه دهخداکیس . (ع اِ) کیسه ٔ سیم و زر، لأنه یجمعها. ج ، اکیاس ، کیَسة. (منتهی الارب ). کیسه ٔ سیم و زرو توبره و خریطه . (آنندراج ). به عربی توبره و خریطه را خوانند. (برهان ). کیسه ای که در آن درم و دینار ریزند. (ناظم الاطباء). آنچه در آن درهم و دینار و مروارید و یاقوت ریزند. (از اقرب
کیسلغتنامه دهخداکیس . [ ک َ ] (ع اِمص ، اِ) زیرکی . خلاف حمق . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). زیرکی و فطانت . ضد حماقت . (ناظم الاطباء). عقل و ظرافت و فطنت و نیک تأنی کردن در کارها، و در حدیث است : «هذا من کیس ابی هریرة»؛یعنی این امر از فقه و فطنت ابوهریره است نه از روایت او. (از اقرب الموار
کیسلغتنامه دهخداکیس . [ ک َ ] (ع مص ) زیرک شدن ، کیاسة مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زیرک و فطن گردیدن . (ناظم الاطباء): کاس الغلام یکیس کیسا و کیاسة؛ یعنی زیرک و ظریف و باوقار گردید. (از اقرب الموارد). || به زیرکی غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). چیره شدن در کیاست ، و فی الحدیث : انما
راهبُرد پیشگامی در کاهش هزینهcost leadership strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینههای عملیاتی در فضای رقابتی
کش کش کشلغتنامه دهخداکش کش کش . [ ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ ] (صوت ) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف ) . || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف ).
کش کشلغتنامه دهخداکش کش . [ ک ُ ک ُ ] (صوت )کلمه ای که بدان سگ را بر مهاجمی (آدمی یا حیوان دیگر) برانگیزند و تحریک کنند و برآغالند و آن ممکن است مخفف کوش کوش امر از کوشیدن باشد یا امر از کشتن .
کش کشلغتنامه دهخداکش کش . [ ک َ ک َ ] (اِ) آنکه در پاره ای از اراضی کم آب چون کرمان آب را با آلتی مخصوص بجریان آرد. (یادداشت مؤلف ). || (ق مرکب ) خوش خوش . باکشی : دجله ززلفش مشکدم زلفش چو دال دجله خم نازک تنش چون دجله هم کش کش خرامان دیده ام .<p class="aut
کیسرلغتنامه دهخداکیسر. [ س َ ] (اِ) زعفران . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). اسم هندی زعفران است . (فهرست مخزن الادویه ).
کیسةلغتنامه دهخداکیسة. [ی َ س َ ] (ع اِ) ج ِ کیس [ کی ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کیس [ کی ] شود.
کیسیلغتنامه دهخداکیسی . [ سا ] (ع ص ، اِ) ج ِ کیّس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کیّس شود.
کیسرلغتنامه دهخداکیسر. [ س َ ] (اِ) زعفران . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). اسم هندی زعفران است . (فهرست مخزن الادویه ).
کیسةلغتنامه دهخداکیسة. [ی َ س َ ] (ع اِ) ج ِ کیس [ کی ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کیس [ کی ] شود.
کیسیلغتنامه دهخداکیسی . [ سا ] (ع ص ، اِ) ج ِ کیّس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کیّس شود.
کیسیلغتنامه دهخداکیسی . [ کیس ْ سی ] (اِخ ) کاس سو. (ایران باستان ص 157). رجوع به کاس سو و کاسیان شود.
کیسه ورانلغتنامه دهخداکیسه وران . [ س َ / س ِ وَ ] (اِ مرکب ) حیوانات کیسه دار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کیسه داران شود.
تاکیسلغتنامه دهخداتاکیس . (اِخ ) قلعه ای در مرزهای بلاد روم است که سیف الدوله در آنجا غزا کرد. ابوالعباس صفری گوید:فما عصمت تاکیس ُ طالب عصمةو لاطمرت مطموة شخص هارب .(معجم البلدان چ بیروت ج 2 جزء 5</span
تاگساکیسلغتنامه دهخداتاگساکیس . (اِخ ) یکی از امرا و فرماندهان سکاها که در جنگ با داریوش بزرگ شرکت داشت . رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 603 شود.
خالکیسلغتنامه دهخداخالکیس . (اِخ ) تلفظ ترکی کالسیس است و آن بندر یونانی است واقع در جزیره ٔ نگرپون واقع بر اوریپ . جمعیت آن 13300 تن . نام خالکیس بر آنها از این جهت اطلاق شده است که اهالی آن جزیره اولین بار مفرغ برای ساختن اسلحه بکار برده اند. خالکیس در سابق ک
شدکیسلغتنامه دهخداشدکیس . [ ش َ ](اِ) قوس قزح را گویند و آن را کمان رستم نیز خوانند. سرکیش . (برهان ). سدکیس . سرکیس . (سروری ). کمان سام . سویسه . سرویسه . (سروری ). ککلم . (برهان ) (سروری ).
سام کیسلغتنامه دهخداسام کیس . (ص ) بزرگ و شریف باشد و اشهر سامکیس یعنی مهتر بزرگ و شریف . (برهان ) (آنندراج ).