کیسه تنانلغتنامه دهخداکیسه تنان . [ س َ / س ِ ت َ ] (اِ مرکب ) ج ِ کیسه تن . شاخه ای از جانوران پرسلولی که بدن آنها ساده ترین ساختمان پرسلولیها را دارد. این جانوران فاقد قرینه ٔ دوطرفی هستند و بدین سبب جزو گروه جانوران گیاهی شکل و از پست ترین حیوانات محسوب می شوند
کیسه کشیلغتنامه دهخداکیسه کشی . [ س َ / س ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کیسه کش . دلاکی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیسه کش و کیسه کشیدن شود.
چکسهلغتنامه دهخداچکسه . [ چ َ س َ / س ِ ] (اِ) پارچه ٔ کاغذی را گویند که عطاران در آن مشک و عنبر و سفوف و سنون و زرو دارو وامثال آن پیچیده باشند و آن درهم شکسته شده باشد. (برهان ). کاغذی را گویند که در میان آن مشک و عنبر و زرو دارو و سفوف و سنون و امثال آن نه
چکشهلغتنامه دهخداچکشه . [ چ َش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز که در 12 هزارگزی شمال باختری سقز و 7 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ سقز به میاندوآب واقع است . کوهستانی وسردسیر است و 150
کیسه تنلغتنامه دهخداکیسه تن . [ س َ / س ِ ت َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح جانورشناسی ) فردی از شاخه ٔ کیسه تنان . ج ، کیسه تنان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کیسه تنان شود.
مزوگلهلغتنامه دهخدامزوگله . [ م ِ زُ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) ناحیه ٔ شفافی که حد فاصل بین سلولهای اکتودرمی و آندودرمی بدن غالب کیسه تنان [ از جمله ئیدرها و کتنوفورها ] است . ناحیه ٔ مزوگله را مایعی شفاف تشکیل میدهد که 95 درصد آب است و نتیجه ٔ ترشحات سلولهای اکتودر
حیوانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن، جانور، دَد مهرهداران، بیمهرگان مهرهداران: ماهیها، دوزیستان، خزندگان، پرندگان، پستانداران بیمهرهها: اسفنجها، کیسهتنان، کرمها، نرمتنان، بندپایان، عنکبوتیان، سختپوستان، هزارپایان، حشرات، خارتنان گوشتخواران، گربهسانان، علفخواران، آغازیان، بازوپایان، پابرسران میکروارگانیسم،
مدوزلغتنامه دهخدامدوز. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) در جانورشناسی به معنی هر یک از جانورانی که علم تولید مثل را در کلنی هیدروئید که جزو شاخه ٔ کیسه تنان هستند به عهده دارند. مدوزها ابتدا به روی پایه های کلنی یک هیدروئید به وجود می آیند ولی پس از تکامل زندگی آزاده و پلاژیکی را شروع می کنند، شکل خارج
مَرْجَانُفرهنگ واژگان قرآنمرجان (مرجانها جانوراني گـُل مانند و استوانه اي از رده كيسه تنان هستند در بالاي استوانه ، سر آن ها قرار دارد و در پايين، صفحه اي پهن وجود دارد كه به آن صفحه پايي مي گويند. سلول هاي صفحه پايي موادي آهكي ترشح مي كنند تا مرجان بر روي تخته سنگ ثابت نگه داشته شود. با ترشح اين مواد، به تدريج پايه اي آهك
کیسهفرهنگ فارسی عمیدپارچهای که اطراف آن را دوخته و چیزی در آن بریزند؛ جیب.⟨ کیسهٴ صفرا: (زیستشناسی) کیسۀ گلابی شکل که در زیر کبد قرار دارد و صفرا در آن ذخیره میشود.
کیسهلغتنامه دهخداکیسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) خریطه که در آن پول و زر نگه دارند. (آنندراج ). خریطه ٔ کوچکی که در آن پول می ریزند و یا در آن نوشتجات و اسنادو کاغذهای کاری را می گذارند و عموماً از ابریشم و پارچه های ظریف دیگر آن را می سازند، و هر خریطه مانندی که د
کیسهفرهنگ فارسی معین(س ) (اِ.) 1 - پارچه ای که اطراف آن را دوخته باشند تا بتوان چیزی در آن ریخت . 2 - جیب . ؛ ~ دوختن برای چیزی طمع کردن در آن چیز. ؛ از ~ی خلیفه بخشیدن کنایه از: از جیب دیگری یا به حساب دیگری بخشیدن . ؛سر ~ را شل کردن کنایه از: پول خرج کردن .
دکیسهلغتنامه دهخدادکیسه . [ دِ کیس ْ س ِ / دِ س ِ ] (صوت ) کلمه ٔتعجب است در تداول لوطیان و مشتی ها. علامت تعجب و علامت استفهام انکاری است . صوتی است علامت تعجب و گاهی تحقیر را. (یادداشت مرحوم دهخدا). دکی . دکیره . زکی .
دارکیسهلغتنامه دهخدادارکیسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) کیسه ای که هنگام خزان بر میوه ٔ درختان پوشانند تا برای زمستان بماند. || کیسه مانندی که از درخت معروف پشه دار بوجود می آید و درون آن پر از پشه است . (برهان ) (آنندراج ).
کهن کیسهلغتنامه دهخداکهن کیسه . [ ک ُ هََ / هَُ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مالدارقدیم . مقابل نوکیسه . (آنندراج ). آنکه دارای دولت دیرینه باشد. مقابل نوکیسه . (ناظم الاطباء). کسی که از قدیم ثروتمند بوده . (فرهنگ فارسی معین ). || طمعکا
ابوکیسهلغتنامه دهخداابوکیسه . [ اَ ک َی ْی ِ س َ ] (اِخ ) البرأبن قیس السکونی . تابعی است . اواز سعدبن ابی وقاص و از او ایادبن لقیط روایت کند.
نوکیسهلغتنامه دهخدانوکیسه . [ ن َ / نُو س َ / س ِ ] (ص مرکب ) نودولت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه تازه به مال و دارائی رسیده . مقابل کهن کیسه . تازه به دوران رسیده . (فرهنگ فارسی معین ). ندیدبدید. تازه به دولت رسیده <span