کیهانفرهنگ فارسی عمید۱. جهان؛ روزگار؛ دنیا؛ عالم.۲. (نجوم) مجموع سیارات منظومۀ شمسی.۳. (نجوم) فضایی که ستارگان در آن واقع شدهاند.
کیهانلغتنامه دهخداکیهان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) جهان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 405). عالم . و در فرهنگ به کاف فارسی گفته . (فرهنگ رشیدی ). به معنی جهان و روزگار و دنیاباشد. و با کاف فارسی هم درست است . (برهان ). به معنی عالم است
صفبندیqueueingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ایجاد تأخیر در یک کنش تا پیدایش وضعیت مطلوب، مانند در صف قرار دادن درخواست تماس تا آزاد شدن خط
کهانلغتنامه دهخداکهان . [ ک ُهَْ ها ] (ع اِ) ج ِ کاهن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ کاهن ، به معنی فالگوی . (آنندراج ). ج ِ کاهن . فالگویان . پیشگویان . (فرهنگ فارسی معین ) : اندروقت سحره و کهان خود را بخواند. (تاریخ سیستان ). و رجوع به کاهن شود
کهانلغتنامه دهخداکهان . [ ک َ ] (اِ) به معنی جهان باشد، و آن را کیهان نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). مخفف کیهان یعنی جهان . (فرهنگ رشیدی ). بر وزن و معنی جهان است که عالم و دنیا و روزگار باشد، و مخفف کیهان هم هست که آن نیز به معنی جهان است . (برهان ) (آنندراج ). جهان و عالم و دنیا و روزگار و
کهانلغتنامه دهخداکهان . [ ک َهَْ ها ] (ع ص ) کثیرالکهانة. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهانة و کهانت شود.
کیهانرخفرهنگ نامها(تلفظ: keyhān rox) ویژگی آن که چهرهاش همچون جهان ، گیتی و آسمان است ؛ (به مجاز) بسیار زیبا رو .
فضانوردواژهنامه آزادکیهان نورد، کسی که به بیرون از زمین رفته است، کسی که به دانش کیهان نوردی آگاهی دارد و می تواند کیهان پیما را براند، کسی که قدم به کرات دیگر گذاشته است.
کیهان خدایلغتنامه دهخداکیهان خدای . [ ک َ / ک ِ خ ُ ] (اِخ ) خدای کیهان . خدای جهان . خداوند عالم : چو نیکی نمایدْت کیهان خدای تو با هر کسی نیز نیکی نمای . فردوسی .چنین پنج هفته خروشان به پای همی بود
کیهان خدیولغتنامه دهخداکیهان خدیو. [ ک َ / ک ِ خ ِ / خ َ وْ ] (اِخ )به معنی بزرگ و صاحب و یگانه و پادشاه عالم و دنیا، چه کیهان به معنی دنیا و جهان و عالم ، و خدیو به معنی پادشاه و صاحب و یگانه باشد، و این لفظ را به جز باری تعالی بر
زایجه ٔ کیهانلغتنامه دهخدازایجه ٔکیهان . [ ج َ / ج ِ ی ِ ک َ / ک ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) زایجه ٔ عالم در بوندهشن به اسم زایجه ٔ کیهان است . و در کتب عربی به اصطلاح طالع العالم ذکر شده . (گاه شماری در ایران قدیم تألیف تقی زاده ص <
کیکیهانلغتنامه دهخداکیکیهان . [ ] (اِ) قرقیهان . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و او را کیکیهان خوانند، گرم و خشک است ... (الابنیه چ دانشگاه ص 254). رجوع به قرقیهان شود.