کاءلغتنامه دهخداکاء. (ع ص ) ضعیف . جبان . (صراح اللغة). || سست و بددل . کاءَة بالتاء و کیی و کیاة بفتحهما مثله . (منتهی الارب ). || (مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ).
صطخرلغتنامه دهخداصطخر. [ ص ِ طَ ] (اِخ ) مخفف اصطخر است : چو شد روشنک سوی شهر صطخرپذیره شدش هر که بودیش فخر. فردوسی .سوی طیسفون شد ز شهر صطخرکه گردن کشان را بدان بود فخر. فردوسی .ز کرمان بیامد بشهر
داددهلغتنامه دهخدادادده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) داددهنده . عادل . عدل . عدالت ورزنده : سخنگوی و روشن دل و دادده کهان را بکه دارد و مه بمه .فردوسی .همه دادده باش و پروردگارخنک مرد بخشنده ٔ بردبار. فردوسی .</p
چنان و چنینلغتنامه دهخداچنان و چنین . [ چ ُ / چ ِ ن ُ چ ُ / چ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کذا و کذا. مؤلف آنندراج بنقل از جواهرالحروف نویسد که : «چنان و چنین » را جایی استعمال کنند که دو چیز یا دو شخص مجهول الحقیقة مراد باشند. لیکن