گافلغتنامه دهخداگاف . (اِ) نام حرف بیست و ششم از الفبای فارسی و از حروف معقوده . رجوع به «گ » شود. || شکاف . درز : بیامد قلون تا بنزدیک درز گاف در خانه بنمود سر. فردوسی .ظاهراً «کاف » صحیح است ، مخفف شکاف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع
محاسبه از آغازab initio calculation, ab initio computationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ شکل هندسی یک مولکول تنها با استفاده از ترکیببندی و ساختار مولکولی که از حل معادلۀ شرودینگر برای یک مولکول معین به دست میآید
مهار سینهوپاشنهmoor head and stern, fore-and-aft mooring, bow and aft mooringواژههای مصوب فرهنگستانمهار شناور، همزمان، بهوسیلۀ لنگرهای سینه و پاشنه
اشتقاق افزودۀ پاaVF leadواژههای مصوب فرهنگستانگیرانۀ تکقطبی افزودهای که الکترود مثبت آن به پای چپ متصل میشود متـ . گیرانۀ افزودۀ پا، اشتقاق پا، گیرانۀ پا
گافیکلغتنامه دهخداگافیک . (اِخ ) دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی ، در 18هزاروپانصدگزی سلماس ، واقع در هزارگزی جنوب راه ارابه رو سلماس به علی بلاغی . کوهستانی سردسیر، سالم . دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه . محص
گافیدنواژهنامه آزاد(گ ا ف ی د ن) در شاهنامۀ فردوسی، به معنی شکافتن یا پاره کردن است. این اصطلاح وقتی به کار می رفت که در جنگ ها کسی بدن دیگری را با شمشیر یا شیءِ تیز ببرد .
گافیکلغتنامه دهخداگافیک . (اِخ ) دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی ، در 18هزاروپانصدگزی سلماس ، واقع در هزارگزی جنوب راه ارابه رو سلماس به علی بلاغی . کوهستانی سردسیر، سالم . دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه . محص
نگافلغتنامه دهخدانگاف . [ ن ِ ] (اِ) دستکش و دستانه . (ناظم الاطباء). نکاب . نکاپ . رجوع به نکاب شود.