گاوبندفرهنگ فارسی عمید۱. (کشاورزی) واحد زراعتی.۲. (کشاورزی) کسی که یک جفت گاو داشته باشد و با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند.۳. [قدیمی] صاحب گاو.
گاوبندلغتنامه دهخداگاوبند. [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه اجازه دارد با پرداخت حقی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند. مؤلف آنندراج آرد: گاوبند. (فارسی ) : بود رشوه قصاب را گاوبندو گرنه شود کشته در گوسفند.و معنی آن را ننوشته است . و رجوع به گاوبندی شود.
گاوبندفرهنگ فارسی معین(بَ) (ص فا.) صاحبِ گاوی که می تواند با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند.
گاوبندهلغتنامه دهخداگاوبنده . [ ب َ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بنده ٔ گاو. بکار برنده ٔ گاو. خربنده : فدادون ، شتربانان وچوپانان و گاوبندگان و کشاورزان ... (منتهی الارب ).
گاوبندهلغتنامه دهخداگاوبنده . [ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، واقع در 10000گزی شمال کرمانشاه و 1000گزی جنوب شوسه ٔ کردستان ، کنار قره سو، دشت ، سردسیر. دارای 500
گاوبندیلغتنامه دهخداگاوبندی . [ ب َ ] (اِخ ) مرکز بلوک فومستان در ناحیه ٔ عباسی و جنوب لارستان که همان قصبه ٔ فومستان باشد. (فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 290). و رجوع به فومستان شود.
گاوبندیلغتنامه دهخداگاوبندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) حقی که در بعض املاک دیگران دارند، که بموجب آن توانند به نفع خود مقداری از اراضی آن را همه ساله زراعت کنند و بهره بردارند. زرع در دهی که مالک او دیگری است با اجازه ٔ صاحب ده . عمل آنکه مجاز است در قسمتی از ملک دیگری با ادای حقی زراعت کند و بهره ب
صحنهلغتنامه دهخداصحنه . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان در 61هزارگزی کرمانشاه کنار شوسه ٔ کرمانشاه به طهران واقع. مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است : طول 47 درجه و33</span
دامغانلغتنامه دهخدادامغان . (اِخ ) دمغان (در تداول عامه ). شهری است میان خراسان و طهران کنار راه سمنان بشاهرود، در 339400گزی طهران و 249هزارگزی گرمسار، دارای ایستگاه راه آهن ، عرض آن 36 درجه و
بندلغتنامه دهخدابند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز آنها. (ناظم الاطباء). مفصل
گاوبندهلغتنامه دهخداگاوبنده . [ ب َ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بنده ٔ گاو. بکار برنده ٔ گاو. خربنده : فدادون ، شتربانان وچوپانان و گاوبندگان و کشاورزان ... (منتهی الارب ).
گاوبندهلغتنامه دهخداگاوبنده . [ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، واقع در 10000گزی شمال کرمانشاه و 1000گزی جنوب شوسه ٔ کردستان ، کنار قره سو، دشت ، سردسیر. دارای 500
گاوبندیلغتنامه دهخداگاوبندی . [ ب َ ] (اِخ ) مرکز بلوک فومستان در ناحیه ٔ عباسی و جنوب لارستان که همان قصبه ٔ فومستان باشد. (فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 290). و رجوع به فومستان شود.
گاوبندیلغتنامه دهخداگاوبندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) حقی که در بعض املاک دیگران دارند، که بموجب آن توانند به نفع خود مقداری از اراضی آن را همه ساله زراعت کنند و بهره بردارند. زرع در دهی که مالک او دیگری است با اجازه ٔ صاحب ده . عمل آنکه مجاز است در قسمتی از ملک دیگری با ادای حقی زراعت کند و بهره ب