گاودوشلغتنامه دهخداگاودوش . (اِ مرکب ) ظرفی باشد سر آن گشاده و بُن آن تنگ که شیر گاومیش و گاو در آن دوشند و آن را به عربی علبه و محلب خوانند. و طغار دیواره ٔ بلندی را نیز گفته اند که لوله یا ناوی مانند جرغتو داشته باشد . گاودوشه . (برهان ). ظرفی است که آنرا دوشه نیز گفته اند. (آنندراج ). آنین ،
گاودوش آبادلغتنامه دهخداگاودوش آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری سراب ، 7 هزارگزی سراب تبریز، جلگه و هوای آن معتدل . دارای 455 تن سکنه . آب
اویدیوسلغتنامه دهخدااویدیوس . [اُ ] (اِخ ) از شاعران بزرگ روم است که در سال 43 ق . م . در شهر سولمن تولد یافت و در سال 18 م . درگذشت . وی در آغاز جوانی بتحصیل حقوق پرداخت لکن پس از چندی دل بر شاعری نهاد و با شعرای بزرگ زمان مانن
کاسیوس آویدیوسلغتنامه دهخداکاسیوس آویدیوس . (اِخ ) قاسیوس آویدیوس . (قاموس الاعلام ترکی ). از سرداران روم بود. بفرماندهی سپاه سوریه از طرف مارک اورل تعیین شد و به سال 163 م . بر سپاه ایران غلبه کرد ومغرور شد و به سال 179 م . خود را نزد
گاودوشیلغتنامه دهخداگاودوشی . (اِخ ) تیره ای از اسیوند هفت لنگ بختیاری . (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 73).
اودسلغتنامه دهخدااودس . [ اَ دَ ] (اِ) وجب و شبر و بدست و آن از سر انگشت کوچک تا سر انگشت بزرگ دست است و آنرا اودست و بدست نیز گویند. (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ).
گاودوشهلغتنامه دهخداگاودوشه . [ ش َ/ ش ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی باشد که در آن شیر دوشند. (برهان ). محلب . علبه . ملبن . (منتهی الارب ) : خصم خر تو چو گاودوشه از فاقه دو دست بر سرآمد. حکیم روحی (از جهانگیری ).<
گاودوشهلغتنامه دهخداگاودوشه . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 18 هزارگزی جنوب فریمان سر راه مالرو عمومی فریمان به شهرنو، کوهستانی ، هوا معتدل ، دارای 262 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آن
گاودوشیلغتنامه دهخداگاودوشی . (اِخ ) تیره ای از اسیوند هفت لنگ بختیاری . (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 73).
گاودوش آبادلغتنامه دهخداگاودوش آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری سراب ، 7 هزارگزی سراب تبریز، جلگه و هوای آن معتدل . دارای 455 تن سکنه . آب
گودوشلغتنامه دهخداگودوش . [ گ َ / گُو ] (اِ مرکب ) تغاری بزرگ و سفالین با دیواره ای بلند برای دوشیدن شیر گاو و گوسفند. گاودوش . شیردوش . رجوع به گاودوش شود.
گاویسلغتنامه دهخداگاویس . (اِ) ظرفی که شیر و دوغ در آن کنند. (برهان ) (آنندراج ). و محتمل است مصحف «گاودوش » باشد، چه در خراسان آن را «گاودوش » گویند. رجوع به حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین شود. در شرفنامه ٔ منیری گاویش آمده است .
گاودوش آبادلغتنامه دهخداگاودوش آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری سراب ، 7 هزارگزی سراب تبریز، جلگه و هوای آن معتدل . دارای 455 تن سکنه . آب
گاودوشهلغتنامه دهخداگاودوشه . [ ش َ/ ش ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی باشد که در آن شیر دوشند. (برهان ). محلب . علبه . ملبن . (منتهی الارب ) : خصم خر تو چو گاودوشه از فاقه دو دست بر سرآمد. حکیم روحی (از جهانگیری ).<
گاودوشهلغتنامه دهخداگاودوشه . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 18 هزارگزی جنوب فریمان سر راه مالرو عمومی فریمان به شهرنو، کوهستانی ، هوا معتدل ، دارای 262 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آن
گاودوشیلغتنامه دهخداگاودوشی . (اِخ ) تیره ای از اسیوند هفت لنگ بختیاری . (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 73).