گبرلغتنامه دهخداگبر. [ گ َ ] (هزوارش ، اِ) در آرامی (هزوارش ) گبرا بمعنی مرد است . رجوع به گبر شود. مرد. مرد بزرگ . معرب آن جبر است :و اسلم براووق حییت به و انعم صباحاً ایها الجبرابن احمر (از تاج العروس از شوابن جنی در: جبر).
گبرلغتنامه دهخداگبر. [ گ َ ب َ ] (اِ) خیمه که به یک ستون بر پای کنند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : شاه حلوا گر کند ییلاق در صحرای خوان خرگهش کاک است و مین خیمه و گیپا گبر. بسحاق اطعمه .مؤلف گوید که : در فرهنگها چنین نوشته ام
گبرلغتنامه دهخداگبر. [ گ َ ب َ ] (اِ) سنگی باشد که از آن دیگ و طبق و کاسه و امثال آن سازند. (برهان ) (انجمن آرا). سنگی است که از آن ظروف و اوانی ماننددیگ کاسه و صحن سازند. (الفاظ الادویه ) : زین بیابان بسی تو را بهترخانه و آب سرد و دیگ گبر.<p class="author
گبرلغتنامه دهخداگبر. [ گ َ ب َ ] (اِخ ) نام شهری است از ولایت بجور و آن مابین کابل و هندوستان واقع است . (برهان ) (جهانگیری ). در بعضی نسخه ها دشت کتر نوشته اند و گفته اند الحال آن جا را کتور گویند و در لغت سیاه پوشان گذشته و کفار آنجا بشدت و غلظت معروف و مشهورند. (انجمن آرا). گویند میر سیدع
قضیۀ رستۀ بئرBaire category theoremواژههای مصوب فرهنگستانقضیهای که بر طبق آن هر فضای سنجهای کامل یک مجموعۀ رستهدوم است
نمودار میلهایbar chart, bar graph, bar diagramواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نمودار مرکب از دنبالهای از میلههای عمودی یا افقی با عرضهای یکسان، که طولها متناسب با کمیتهای نشاندادهشده است
نمودار میلهای مؤلفهایcomponent bar chart, component bar graph, sub-divided bar diagram, segmented bar chartواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نمودار میلهای که هر میلۀ آن به قسمتهایی با اندازۀ متناسب با مؤلفههای تشکیلدهندۀ مقدار کل تقسیم میشود
چراغهای جانبی 2wing bar, W-BAR, wing bar runway lightsواژههای مصوب فرهنگستانردیفی از چراغهای تقرب (approachlights)، عمود بر محور باند که خارج از لبۀ باند قرار گرفتهاند
نمودار میلهای خوشهایclustered bar chart/ cluster bar chart, grouped bar chartواژههای مصوب فرهنگستاننـوعـی نـمودار میلهای که در آن، میلههای متناظر دو یا چند نمودار مختلف، در کنار یکدیگر قرار داده میشوند
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ] (اِخ ) ملامحمد قاسم . از شعرای ایران از مردم کاشان . او راست :گلخن نشین آتش سودا کسی مبادسرگرم شعله های تمنا کسی مبادآن را که رد کنیم شود رد کائنات مردود بارگاه دل ما کسی مبادبوی تو ز گلزار وفا میشنوم آشفتگی تو از صبا میشنوم میگریم و
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ] (حامص ) گبر بودن . دین گبر داشتن . مجوس بودن : و مبتدعان آنجا [ پارس ] ثبات نیابند و تعصب مذهب گبری ندانند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 117). از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت زردشت بیرون آمد و دین گبری آورد. (ن
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) لهجه ٔ زرتشتیان ایران (مخصوصاً یزد و کرمان ). رجوع به گبر و مقدمه ٔفرهنگ بهدینان بقلم پورداود صفحه ٔ 5 ببعد شود. در فرهنگ مزبور لغات متعلق بدین لهجه بترتیب آمده است .
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ](اِخ ) نام دهی از بلوکات گله دار، هفده فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب گله دار است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 260).
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ] (اِخ ) ملامحمد قاسم . از شعرای ایران از مردم کاشان . او راست :گلخن نشین آتش سودا کسی مبادسرگرم شعله های تمنا کسی مبادآن را که رد کنیم شود رد کائنات مردود بارگاه دل ما کسی مبادبوی تو ز گلزار وفا میشنوم آشفتگی تو از صبا میشنوم میگریم و
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ] (حامص ) گبر بودن . دین گبر داشتن . مجوس بودن : و مبتدعان آنجا [ پارس ] ثبات نیابند و تعصب مذهب گبری ندانند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 117). از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت زردشت بیرون آمد و دین گبری آورد. (ن
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) لهجه ٔ زرتشتیان ایران (مخصوصاً یزد و کرمان ). رجوع به گبر و مقدمه ٔفرهنگ بهدینان بقلم پورداود صفحه ٔ 5 ببعد شود. در فرهنگ مزبور لغات متعلق بدین لهجه بترتیب آمده است .
گبریلغتنامه دهخداگبری . [ گ َ ](اِخ ) نام دهی از بلوکات گله دار، هفده فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب گله دار است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 260).
پیرگبرلغتنامه دهخداپیرگبر. [ گ َ ] (اِ مرکب ) خطابی طعن آمیز گبر کهنسال را. دشنام گونه ای زرتشتی سالخورده را.
گورگبرلغتنامه دهخداگورگبر. [ گو گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع در 45000 گزی باختر پاوه ، کنار رودخانه ٔ سیروان ، مرز ایران و عراق . کوهستانی و گرمسیر و دارای 20 تن سکنه است و قشلاق <sp
قلعه دختر گبرلغتنامه دهخداقلعه دختر گبر. [ ق َ ع َ دُ ت َ رِ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، واقع در 39هزارگزی باختری شهر نهاوند و 2هزارگزی کنگاور کهنه . سکنه ٔ آن 40 تن است .