گتلغتنامه دهخداگت . [ گ ُ ] (فعل ماضی ) مخفف گفت است . قاضی هجیم آملی مازندرانی قصیده ای گفته در آخر آن گوید : این بدان وزنه که دقیقی گت تن تنا تن تنا تنا ناؤ .بندار رازی گفته است : بشهر ری به منبر بر یکی روج همی گت واعظک
گتلغتنامه دهخداگت . [ گ َ ] (ص ) طبری گت (بزرگ ). (واژه نامه ٔ طبری شماره ٔ 638). در مازندرانی کنونی و لهجه ٔ مردم فارس «گت » (بزرگ ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بزرگ . عظیم . کبیر. (برهان ). مؤلف آنندراج گوید: به فتح بمعنی بزرگ نیز آمده ، و در طبرستان متداو
گتلغتنامه دهخداگت . [ گ ِ ] (اِخ ) نام قومی که داریوش در سفر جنگی سکائیه آنان را به اطاعت خود درآورد. گت ها مردمی هستند که به جاویدان بودن روح اعتقاد دارند. تراکیها سالمی دِس وآنهائی که بالاتر از دو شهر آپ پلنی و مسامبری سکنی ̍ دارند و موسوم اند به مردم کیرمیان و نیپ سی خودشان مطیع شدند، ام
غوطیلغتنامه دهخداغوطی . [ غ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به غوط (اِخ ). رجوع به غوط و غوت و گُت شود.- الفبای غوطی . رجوع به گُت و گتی شود.- صنایع غوطی . رجوع به گُت و گتی شود.
غوتلغتنامه دهخداغوت . [ غ ُ ] (اِخ ) غوط. تلفظی از گت . نام قومی از ژرمن . رجوع به گت و قاموس الاعلام ترکی شود.
گترفرهنگ فارسی عمید۱. روپوش نواریشکل کفش که از پارچۀ ضخیم دوخته میشود.۲. تکه پارچهای که مانند ساق پوتین میدوزند و برای محافظت ساق پا از سرما، برف، و باران روی کفش و بالای مچ پا میبندند.
گتیکفرهنگ فارسی عمید۱. باستانی؛ کهن؛ بسیار قدیم.۲. سبکی از معماری که در آن ساختن طاقهای قوسی و بیضوی، برپا داشتن ستونها، مجسمهها و ترکیبات دیگر در بنا معمول شد.
چرگتلغتنامه دهخداچرگت .[ چ ِ گ ِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری که در 15هزارگزی خاور کیاسر واقع است و سابقاً ده آباد و بزرگی بوده و فعلاً مخروبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3
خرگتلغتنامه دهخداخرگت . [ خ َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چولائی خانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 65هزارگزی باختر راه مشهد به کلات . این دهکده در دامنه ٔ کوه واقعاست با آب و هوای سردسیری . آب آن از چشمه و محصولات آن غلات ، شغل اهالی زراعت و مالداری
زنگتلغتنامه دهخدازنگت . [ زَ گ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری است که در بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع است و 380 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ردنگتلغتنامه دهخداردنگت . [ رِ دَ گ ُ ] (فرانسوی ، اِ) قسمی جامه ٔ مردانه مانند پالتو، طویلتر و عریضتر از بالاپوش معمولی . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ).
مزگتلغتنامه دهخدامزگت . [ م َ گ ِ ] (اِ) نمازخانه و مسجد. (ناظم الاطباء). خانه ٔ خدا. بیت اﷲ. (برهان ). مزکت . مژگت . (زمخشری ). به معنی خانه ای که برای پرستش پروردگار بسازند و هرکس خواهد در آن بندگی وعبادت کند و آن خانه را حرمت گذارند و پاک نگهدارندو چون خانه ٔ بندگی یزدان است به یزدان نسبت