گداختنفرهنگ فارسی عمید۱. فلز یا چیز دیگر را به قوۀ حرارت ذوب کردن.۲. (مصدر لازم) آب شدن یا واشدن جسم جامد در اثر حرارت؛ گدازیدن؛ پزاختن.
گداختنلغتنامه دهخداگداختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) آب کردن . ذوب کردن . حل کردن میعان فلزی یا برف و یخ بوسیله ٔ حرارت . مَیع. تَمَیﱡع: فِتنَه ؛ گداختن و در آتش انداختن سیم و زر جهت امتحان . اصطهار؛ گداختن چیزی را. صَهر؛ گداختن چیزی را. صَلج ؛ گداختن سیم را. جَمل ؛ گداختن پیه را. اجمال ؛ گداختن پیه ر
گداختنفرهنگ فارسی معین(گُ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) آب کردن ، ذوب کردن . 2 - (مص ل .) آب شدن فلز و روغن و غیره به وسیلة حرارت ، ذوب شدن . 3 - لاغر کردن ، کاستن .
دوختنلغتنامه دهخدادوختن . [ ت َ ] (مص ) اندوختن و جمع کردن مال . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). صورتی دیگر از توختن . رجوع به توختن و اندوختن شود. || ادا کردن وگزاردن وام و قرض و نماز. (ناظم الاطباء) (از برهان ). توختن . ادای قرض . ادای دین . وامگزاری : مادر
دوختنلغتنامه دهخدادوختن . [ ت َ ] (مص ) شیر دوشیدن .(ناظم الاطباء) (از برهان ) دوشیدن . (آنندراج ): المخانة؛ آن اشتر که گردن بکشدنزدیک دوختن . (دهار). النعوس ؛ آن اشتر که خواب کند نزدیک دوختن . (مهذب الاسماء) : و آن گنده پیررا پسری بود یتیم و درویش بودند و معیشت ایشان ا
دوختنفرهنگ فارسی عمید۱. دو تکه پارچه را با نخ و سوزن بههم وصل کردن.۲. بخیه زدن.۳. با تیر یا نیزه دو چیز را بههم چسباندن.
نگداختنلغتنامه دهخدانگداختن . [ ن َ گ ُ ت َ / ن َ ت َ ] (مص منفی ) مقابل گداختن . رجوع به گداختن شود.
نگداختنلغتنامه دهخدانگداختن . [ ن َ گ ُ ت َ / ن َ ت َ ] (مص منفی ) مقابل گداختن . رجوع به گداختن شود.