گدستلغتنامه دهخداگدست . [ گ ِدَ ] (اِ) وجب ، بدست ، و آن مقداری است از سرانگشت کوچک دست آدمی تا سرانگشت بزرگ . (برهان ) (آنندراج ).
دست دست کردنلغتنامه دهخدادست دست کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلل کردن . طول دادن . اهمال کردن . به طفره وقت گذراندن . انجام دادن کاری را عمداً به درازا کشاندن . این دست آن دست کردن . مماطله کردن .
پاس دستبهدستflip pass, hand-off passواژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، پاس نزدیک با حرکتی کوتاه و نرم که در آن توپ را مستقیماً به دست همتیمی میدهند
سگدستلغتنامه دهخداسگدست . [ س َ دَ ] (اِ مرکب ) چارپایی (اسب ، استر، خر) که هر دو زانویش از یکدیگر جدا و دور باشد و مهره های زانویش نزدیک بهم و پیوسته چنانکه بهنگام راه رفتن برهم ساید دستهای وی را سگدست گویند. (فرهنگ فارسی معین ). || میله ٔ فلزی و بسیار محکم که رابط بین فرمان اتومبیل و چرخها ا
تنگدستلغتنامه دهخداتنگدست . [ ت َ دَ ] (اِ مرکب ) مسند کوچک و مسندی که کم بدست آید. (برهان ) (ناظم الاطباء).
تنگدستلغتنامه دهخداتنگدست . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از فقیر و مفلس و بی چیز باشد. (انجمن آرا). فقیر. (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از مفلس و تهیدست . تنگ عیش . تنگ معاش . تنک روزی . تنگ بخت و تنگ زیست . (آنندراج ). فقیر ومفلس و بی چیز و تهیدست . (ناظم الاطباء) : گر ای