گذارهفرهنگ فارسی عمید۱. گذشتن از جایی؛ عبور.۲. (اسم) مجرا؛ معبر؛ گذرگاه.⟨ گذاره کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. عبور کردن؛ گذشتن.۲. (مصدر متعدی) عبور دادن؛ گذراندن: ◻︎ ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی / که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب (مسعودسعد: ۵۷).
گذارهلغتنامه دهخداگذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) مجری . گذرگاه . معبر. سوراخی که از یک سوی آن بسوی دیگر توان دیدن . سوراخی که از دو سوی روشنایی و هوا راه دارد. سوراخی که از سویی فروشده از دیگر سوی سر بیرون کند: غموس ؛ زخم گذاره . (منتهی الارب ). نَفَق ؛ سوراخ گذ
کارخانة لبنیاتdairy factory, creamery, dairyواژههای مصوب فرهنگستانواحدی تولیدی که در آن فراوردههای شیری تولید میشود
پخشینۀ لبنیdairy spreadواژههای مصوب فرهنگستانپخشینهای که پایۀ آن چربی شیر است و میزان چربی آن کمتر از کره است
پیغذای لبنیdairy dessertواژههای مصوب فرهنگستانپیغذایی آمادۀ مصرف، ازجمله انواع بستنی خامهای و پنیرهای تازه و شیرخاگین، که از فراوردههای شیری مانند خامه و شیر و ماست تهیه شده باشد
فراوردۀ لبنیdairy productواژههای مصوب فرهنگستانهر فراوردۀ غذایی که از شیر تهیه شود متـ . فراوردۀ شیری milk product
نوشابۀ لبنیdairy beverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که عمدتاً از شیر و فراوردههای آن تهیه میشود
بی گذارهلغتنامه دهخدابی گذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذاره ) که گذاره ندارد. که ممر و معبر ندارد. که گذرگاه ندارد. || به هدف ناخورده و عبورناکرده از هدف : بزد هم بر آنگونه ده چوبه تیربر او آفرین کرد برنا و پیراز
گذاره آمدنلغتنامه دهخداگذاره آمدن . [ گ ُ رَ / رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن : از لب آب جیحون گذاره آمدند و خراسان بگرفتند. (تاریخ سیستان ).
گذاره بردنلغتنامه دهخداگذاره بردن . [ گ ُ رَ / رِب ُ دَ ] (مص مرکب ) عبور دادن . گذراندن : گذاره برد سپه راز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .
گذاره شدنلغتنامه دهخداگذاره شدن . [ گ ُ رَ / رِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) گذشتن . عبور کردن . || گذاره شدن تیر. صَرَد. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) : گذاره شد [ تیر بیدرفش در زریر ] از خسروی جوشنش بخون تر شد آن شهریاری تنش . <p class="au
گذاره کردنلغتنامه دهخداگذاره کردن . [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن . گذاره کردن تیر از جوشن . عبره کردن . از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن : بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره دلم به مژگان کرده ست پ
کوه گذارلغتنامه دهخداکوه گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) عبورکننده از کوه . گذرنده از کوه : گذاره برد سپه را ز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .
پل کردنلغتنامه دهخداپل کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پل زدن . پل ساختن . بنا کردن پل : بر آب جیحون پل کردن و گذاره شدن بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان .فرخی .
گذاره آمدنلغتنامه دهخداگذاره آمدن . [ گ ُ رَ / رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن : از لب آب جیحون گذاره آمدند و خراسان بگرفتند. (تاریخ سیستان ).
گذاره بردنلغتنامه دهخداگذاره بردن . [ گ ُ رَ / رِب ُ دَ ] (مص مرکب ) عبور دادن . گذراندن : گذاره برد سپه راز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .
گذاره شدنلغتنامه دهخداگذاره شدن . [ گ ُ رَ / رِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) گذشتن . عبور کردن . || گذاره شدن تیر. صَرَد. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) : گذاره شد [ تیر بیدرفش در زریر ] از خسروی جوشنش بخون تر شد آن شهریاری تنش . <p class="au
گذاره کردنلغتنامه دهخداگذاره کردن . [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن . گذاره کردن تیر از جوشن . عبره کردن . از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن : بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره دلم به مژگان کرده ست پ
ناگذارهلغتنامه دهخداناگذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) غیرنافذ. (ناظم الاطباء). || بن بست . بدون منفذ. که گذرگاه و منفذی ندارد.- سوراخ ناگذاره ؛ سوراخی که بن آن بسته باشد و به سوی خارج راهی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). که بادرو و در
بی گذارهلغتنامه دهخدابی گذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذاره ) که گذاره ندارد. که ممر و معبر ندارد. که گذرگاه ندارد. || به هدف ناخورده و عبورناکرده از هدف : بزد هم بر آنگونه ده چوبه تیربر او آفرین کرد برنا و پیراز
ناگذارهفرهنگ فارسی عمیدآنچه منفذ و گذرگاه به سوی خارج نداشته باشد؛ بنبست.⟨ کوچهٴ ناگذاره: [قدیمی] کوچۀ بنبست.