گرفرهنگ فارسی عمید۱. دارندۀ شغل و حرفه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنگر، خنیاگر، درودگر، زرگر.۲. انجامدهندۀ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ستمگر، غارتگر، فسونگر.
گرفرهنگ فارسی عمیدشعله؛ زبانۀ آتش.⟨ گر زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] زبانه کشیدن آتش؛ شعلهور شدن؛ شعله زدن آتش؛ گر کشیدن.⟨ گر کشیدن: = ⟨ گر زدن
گرلغتنامه دهخداگر. [ گ َ ] (اِخ ) کوهی است در جنوب شرقی بوشهر و کوه نمک . (جغرافیای طبیعی کیهان ص 55).
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
آهنگ اوجگیریrate of climb, climb rate, rate of ascent, ROC, r/cواژههای مصوب فرهنگستانمیزان تغییر در افزایش ارتفاع هواگرد بر حسب متر یا پا بر دقیقه متـ . آهنگ صعود
تحقیق و توسعة برونسازمانیextramural R&D, extramuralresearch and development, outsourced R&Dواژههای مصوب فرهنگستانتحقیق و توسعهای درونمنبع که در خارج از مرزهای یک سازمان یا بنگاه انجام میشود
بازهوادهیre-aerationواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن به آبی که براثر فرایند شیمیایی یا زیستی اکسیژن از دست داده هوا اضافه میشود تا غلظت اکسیژن محلول آن افزایش یابد
راهبرد آر،راهبرد زادR-strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای بقا که در آن گونههای دارای نرخ تولیدمثل بالا برای زیستن در یک زیستگاه متغیر سازگار میشوند
گرده ٔ گردونلغتنامه دهخداگرده ٔ گردون . [ گ ِ دَ / دِ ی ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گرده ٔ چرخ است که کنایه از آفتاب و ماه باشد. (برهان ).
گرملغتنامه دهخداگرم . [ گ َ ] (ص ) پارسی باستان گرما [ در پادا: گَرما ]، اوستا گرما ، پهلوی گَرم ،هندی باستان غرما (گرمی )، ارمنی جرم ، جرمن (تب )، کردی و بلوچی گَرم ، افغانی غرما ، استی غرم ، کرم ،شغنی گَرم ، سریکلی زهورم ، گورم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مقابل سرد. (برهان ) (آنندراج ). سُخ
گریهلغتنامه دهخداگریه . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر گریستن .اشک ریختن . گریستن . اشک . سرشک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آب از چشم ریختن . (آنندراج ). بُکاء: خم ؛ گریه ٔ سخت . حَنین ؛ گریه در بینی . (منتهی الارب ) : بمیرد چو
گرگانلغتنامه دهخداگرگان . [ گ ُ ] (اِخ ) پهلوی آن ورکان = هیرکانیا . رک : مارکوارت . شهرستانها ص 12 ح 17: اونوالا 92. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام شهری است در دارالملک استرآباد، معرب آن ج
دانبگرلغتنامه دهخدادانبگر. [ ن َ ب ِ گ ُ ] (اِخ ) نامی است زهره را نزد هندوان قدیم . (ماللهند بیرونی ص 105).
دانشگرلغتنامه دهخدادانشگر. [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) دانشمند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). دانشور. دانشی . دانشومند. دانا و بسیاردان و عالم و فاضل . (برهان ). هنرمند و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء) : چو دانشگر این قولها بشنودپس آنگه زمانی فروآرمد. <p
داودنگرلغتنامه دهخداداودنگر. [ وو ن ِ گ َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در کنار نهر سویه از شعب رود گنگ در ایالت بهار هندوستان . (از قاموس الاعلام ترکی ).
ددساگرلغتنامه دهخداددساگر. [ دَ دِ گ َ ] (اِخ ) نام زیجی که سگریم الشمنی کرده است و معنی کلمه «بحر الماست ، دریای ماست » است . (ماللهند بیرونی ص 74 و 117).
ددیگرلغتنامه دهخداددیگر. [ دُ ] (ق مرکب ) عدد ترتیبی . دوم . ثانیاً. دودیگر : ددیگر چنین هست رویم که هست یکی گر دروغ است بنمای دست .فردوسی .