گران سایهلغتنامه دهخداگران سایه . [ گ ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه . (برهان ) (انجمن آرا). گران پایه . (آنندراج ). ج ، گران سایگان : ز پهلو برفتند پرمایگان سپهبدسران و گران سایگان . <p class
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
بُرقوزنیreamواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح آسیبدیده یا سوراخشده پیش از تعمیر کردن یا پنچرگیری
باران آتشفشانیvolcanic rainواژههای مصوب فرهنگستانبارانی که پس از فوران آتشفشان براثر میعان بخارهای همراه فوران میبارد متـ . باران فورانی eruption rain
گران سایگیلغتنامه دهخداگران سایگی . [ گ ِ ی َ / ی ِ ](حامص مرکب ) عمل گران سایه . رجوع به گران سایه شود.
گران پایلغتنامه دهخداگران پای . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم عالی قدر بلندمرتبه و بعضی گویند گران سایه کنایه از ذات فیاضی که زودانتقال نکند و از جا نرود و گویند کسی که حضور او مرغوب نباشد. (آنندراج ) .
پرمایهلغتنامه دهخداپرمایه . [ پ ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) که مایه ٔ بسیار دارد. دارای مایه ٔ بسیار. مقابل کم مایه : خورشید منم به شاعری ، سایه توئی پرمایه منم بفضل و بی مایه توئی . سوزنی .بیت ذیل را اس
لهراسبلغتنامه دهخدالهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در درگاه کیخسرو مردی گمنام بود بخشید. بزرگان و پهلوانان خلاف آوردند و گفتند که او از تخم شاهان نیست . اما کیخسرو، نژاد ا
گرانفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ سبک] سنگین.۲. [مقابلِ ارزان] پربها.۳. [مجاز] ناپسند؛ ناگوار.۴. [مجاز] عمیق؛ سنگین: ◻︎ آدمی پیر چو شد حرص جوان میگردد / خواب در وقت سحرگاه گران میگردد (صائب: ۸۶۷).۵. [قدیمی، مجاز] مشکل؛ دشوار.۶. [قدیمی، مجاز] سخت؛ شدید.۷. [قدیمی، مجاز] فراوان؛ انبوه.<b
گرانلغتنامه دهخداگران . [ گ ِ ] (اِخ ) اولیس . ژنرال آمریکایی متولد در من پلیزنت . وی در جنگ سسسیون ضد آمریکائیان جنوبی به فتوحاتی نائل آمد. وی از سال 1868 تا 1876 م . رئیس جمهوری آمریکا بود.
گرانلغتنامه دهخداگران . [ گ ِ ] (اِخ ) یکی از دهکده های توابع کجور است . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 28، 30، 109).
گرانلغتنامه دهخداگران . [ گ ِ ] (ص ) پهلوی گران (سنگین و ثقیل ) از اوستا گئورو از گرو ، پارسی باستان گرانه (؟) ، کردی گران (ثقیل ، گران ، سخت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سخت . وزین . غالی . غالیه . ثقیل و سنگین که در مقابل خفیف و سبک است : عجب آید زتو مرا ک
دگرانلغتنامه دهخدادگران . [ دِ گ َ ] (ضمیر مبهم ) ج ِ دگر. دیگران . رجوع به دگر و دیگر شود. || دیگران . اشخاص دیگر. کسان دیگر. افراد دیگر جز خود : از شمار تو کس طرفه بمهر است هنوزوز شمار دگران چون در تیم دودر است . لبیبی .من در دگرا
دل گرانلغتنامه دهخدادل گران . [ دِ گ ِ ] (ص مرکب ) ملول . دلتنگ . (آنندراج ). ناراضی . رنجیده . آزرده . (ناظم الاطباء). در تداول عامه آنرا دل ناگران گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). بی میل . (از فرهنگ عوام ) : بتر زین برف و راه سخت آنست که آن مه روی بر من دل گران است
دل نگرانلغتنامه دهخدادل نگران . [ دِ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس . که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشم براه .منتظر. (ناظم الاطباء). مشوش سخت منتظر : کشته ٔ غمزه ٔ خود را به زیارت دریاب زآنکه بیچاره همان دل نگرانست که بود. <
دورودگرانلغتنامه دهخدادورودگران . [ دُ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد. در 12 هزارگزی شمال خاور اشترینان کنار راه مالرو گل زرد به دره ٔ گرگ . دارای 190 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و راه مالرو
دوگرانلغتنامه دهخدادوگران . (اِ مرکب ) چرخی که زنان با آن نخ کتان ریسند. (از شعوری ج 1 ورق 451). اما ظاهراً کلمه دگرگون شده ٔ دوکدان است . رجوع به دوک و دوکدان شود.