گراورفرهنگ فارسی عمید۱. فلزی مسطح از آلیاژ روی که به روشی شبیه چاپ عکس، تصویر مورد نظر را بر روی آن حک میکنند.۲. [مجاز] تصویری که با این روش بر روی کاغذ چاپ شده است.
گراورلغتنامه دهخداگراور. [ گ ِ وُ ] (فرانسوی ،اِ) تصویر چیز کنده شده وحکاکی شده . شکل کنده شده . صورت کلیشه شده . نقش . رسم .
گراورفرهنگ فارسی معین(گِ وُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعه فلزی که برای چاپ تصویر یا دستخط در چاپ مسطح به کار می رود و نخست نوشته یا تصویر را به طریقه ای شبیه چاپ عکس بر روی این قطعه فلز ثبت می کنند. 2 - عکس چاپ شده در یک متن .
پرآورلغتنامه دهخداپرآور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) دارای پر. تیزپر. و تیزرو و پرنده . (برهان ) : گهی با چراگر چراگر شدی گهی با پرنده پرآور شدی .خواجو (همای و همایون ).
پراورفرهنگ فارسی عمید۱. پرنده.۲. دارای پر.۳. تیزپَر؛ تیزرو: ◻︎ گهی با چراگر چراگر شدی / گهی با پراور پراور شدی (خواجو: مجمعالفرس: پراور).
راورلغتنامه دهخداراور. [ وَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش راور از شهرستان کرمان . واقع در 200هزارگزی شمال کرمان ، کنار راه فرعی کرمان - مشهد. این قصبه در جلگه واقع شده و هوای آن معتدل و جمعیت آن 2500 تن میباشد. آب آن از چند رشته ق
راورلغتنامه دهخداراور. [ وَ ] (اِخ ) یکی از بخشهای پنجگانه ٔ شهرستان کرمان است . این بخش در شمال کرمان واقع و حدود آن بشرح زیر است : از سوی شمال به دشت لوت مرکزی ، از سوی خاور میانه به دشت لوت کرمان ، از سوی جنوب به بخش زرند و دهستان کوه پایه ، از سوی باختر به شهرستان رفسنجان و بخش بافق از شه
راورلغتنامه دهخداراور. [ وِ ] (اِخ ) شهر بزرگیست در سند. (از معجم البلدان ج 4). نام قصبه ای است در شبه قاره ٔ هند، واقع در استان بمبئی سر راه آهن بمبئی - اﷲآباد. صاحب معجم البلدان که گفته در سند شهر بزرگیست باید همین باشد، و نیز گفته اند که در ناحیه ٔ غور واق
گراورسازیلغتنامه دهخداگراورسازی . [ گ ِ وُ ] (حامص مرکب ) عمل گراور ساختن . قالب تصویر درست کردن . || (اِ مرکب ) محل گراورسازی . رجوع به گراور شود.
گراور کردنلغتنامه دهخداگراور کردن . [ گ ِ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قالب تصویر ساختن . گراور ساختن . رجوع به گراور شود.
گراورسازیلغتنامه دهخداگراورسازی . [ گ ِ وُ ] (حامص مرکب ) عمل گراور ساختن . قالب تصویر درست کردن . || (اِ مرکب ) محل گراورسازی . رجوع به گراور شود.