گربز

gorbo(e)z

معنی

۱. زیرک.
۲. دلیر.
۳. مکار؛ طرار؛ حیله‌گر.

مترادف

۱. بیشرم، بیحیا، پاردمساییده
۲. حیلهگر، محیل، مکار
۳. باذکاوت، دانا، زیرک، هوشیار
۴. چالاک، چست، دلاور، دلیر، شجاع

جست‌وجوی دقیق

گربز

گربز. [ گ ُب ِ / ب ُ ] (ص ) مکار. محیل . (از برهان ) (از آنندراج ). در زبان عربی با شواهد نوشته شده ، ولی بعد از تحقیق معلوم شد که به کاف فارسی اصح است که در اصل گرگ وبز بود، یعنی گرگی خود را به لباس بز جلوه دهد. (آنندراج ) (غیاث ) (فرهنگ رشی

گربز

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cunning, deceit

گربز

فرهنگ فارسی معین

(گُ بُ) (ص .) زیرک ، حیله گر.

گربز

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بیشرم، بیحیا، پاردمساییده ۲. حیلهگر، محیل، مکار ۳. باذکاوت، دانا، زیرک، هوشیار ۴. چالاک، چست، دلاور، دلیر، شجاع

جست‌وجوی هم‌آوا

ربش

لغت‌نامه دهخدا

ربش . [ رَ ب َ ] (ع اِ) سپیدی که بر ناخن نوجوانان پدید آید. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

پیربز

لغت‌نامه دهخدا

پیربز. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مانه ٔ بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در 30هزارگزی شمال خاوری مانه و 11هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی بجنورد به حصارچه . دامنه ، معتدل . دارای 335</s

چربش

لغت‌نامه دهخدا

چربش . [ چ َ ب ِ ] (اِمص ، اِ) چربی که پیه سوختن است . (برهان ). چربی . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. (فرهنگ نظام ). چربو. روغن . چربی روی گوشت . پیه . شحم . وَضَر. دَسَم . عَرم . عَبَقَة. عَبَکَة. عَمَقَة. غَمَر. (منت

چربش

فرهنگ فارسی عمید

۱. [عامیانه، مجاز] افزونی؛ فزونی؛ بیشتری: ◻︎ ترازوی چربش‌فروشان به ‌رنگ / بُوَد چرب و چربش ندارد به سنگ (نظامی۶: ۱۱۶۰).۲. (اسم) [عامیانه، مجاز] رجحان؛ برتری.۳. (اسم) [قدیمی] روغن.۴. (اسم) [قدیمی] دنبه؛ پیه؛ چربی؛ چربو: ◻︎ به داغ سرکه و چربش، به تلخی رفتم از دنیا / ولیکن شعر شیرینم،

ربز

لغت‌نامه دهخدا

ربز. [ رَ ](ع مص ) زیرک گردیدن . (آنندراج ). ربازة. (منتهی الارب ). || آگنده گوشت و فربه شدن . (آنندراج ).

جست‌وجوی مشابه

گربزی

فرهنگ فارسی عمید

۱. زیرکی.۲. دلیری.

گربزی

لغت‌نامه دهخدا

گربزی . [ گ ُ ب ِ / ب ُ ] (حامص ) عاقلی . زیرکی . دانایی . (از برهان ). بباید دانست که حکمت را دو طرف افراط و تفریط است طرف افراط گربزی و طرف تفریط خمود و بلاهت است . (برهان ) (جهانگیری ). علی گفت : ای ابن عم [ خطاب به عبداﷲبن عباس ] تو و معا

گربزی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

trick

گربزى

واژه‌نامه آزاد

واژه معنی گُربـُزی گربزی . [ گ ُ ب ِ / ب ُ ] (حامص ) عاقلی . زیرکی . دانایی . (از برهان ). بباید دانست که حکمت را دو طرف افراط و تفریط است طرف افراط گربز...