سرافرازفرهنگ نامها(تلفظ: sarafrāz) (به مجاز) افتخار کننده به چیزی یا کسی ، سربلند ، مفتخر ؛ (در قدیم) دارای صفات نیکو و مایه افتخار ؛ (در قدیم) گردن فراز ، گردن کش ، زورمند .
ولایت گشایلغتنامه دهخداولایت گشای . [ وَ / وِ ی َ گ ُ ] (نف مرکب ) ولایت گشاینده . فتح کننده و تسخیرکننده ٔ شهرها. ولایت ستان : ولایت گشایان گردن فرازنشستند و بردند شه را نماز.نظامی .
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نجبای ایران و معاصر هرمز پسربهرام که نژادش به سیاوش میرسد. (ولف ) : بیائیم با تو براه درازبنزدیک بهرام گردن فراز.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص <span class="h
دست فرازبردنلغتنامه دهخدادست فرازبردن . [ دَ ف َ ب ُ دَ ] (مص مرکب )دست پیش بردن . دست دراز کردن . پرداختن : بدین نامه چون دست بردم فرازیکی مهتری بود گردن فراز. فردوسی .کس دست بدیشان فراز نبرد که جوع الکلب دارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص