گرزدارلغتنامه دهخداگرزدار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ گرز. مجازاً، شجاع . دلیر : فراز آورم لشکر گرزداراز ایران و ایرج برآرم دمار. فردوسی .خروشی برآمد ز درگاه شاه که ای گرزداران ایران سپاه . فردوسی .
رزدارلغتنامه دهخدارزدار. [ رَ ] (اِ مرکب ) در آستارا این نام را به کرکف که نوعی افراست دهند. توسکا. توسا. (یادداشت مؤلف ). مرحوم دکتر ساعی در تعریف توسکا، دو نوع آن را که درایران می روید نام می برد و گوید این دو گونه را بنامهای توسکا، توسه ، تسکا، توسا، رزدار، سیاه توسه و سفید توسه می خوانند.
رزدارلغتنامه دهخدارزدار. [ رَ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ رز. نگهدارنده ٔ رز. || (اِ مرکب ) داربست یا چوبی که زیر درخت مو زنند تا روی آن قرار گیرد : بنگرید آن رز و آن پایک رزداران درهم افکنده چوماران زبر ماران .منوچهری (آنندراج ).
چوب دارفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است؛ گلهدار؛ گوسفنددار.۲. [قدیمی] گرزدار؛ چوبکزن.
گرزبانلغتنامه دهخداگرزبان . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گرزدار. دارنده ٔ گرز : چو میلاد با آرش مرزبان چو پیروز اسب افکن گرزبان .فردوسی .
عنان پیچفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه عنان اسب را میپیچاند.۲. [مجاز] سوار ماهر: ◻︎ عنانپیچ و اسپافکن و گرزدار / چو من کس ندیدی به گیتی سوار (فردوسی: ۱/۲۳۱).
کارورزلغتنامه دهخداکارورز. [ کارْ وَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کارقبول کننده . کارگر : یکی کارورز و دگر گرزدارسزاوار هر کس پدید است کار.فردوسی .|| دانشجویی که امتحان مسابقه را گذرانده و در بیمارستان بدستور سرپزشک کار میکند. (فرهنگستان )
پیشه ورزلغتنامه دهخداپیشه ورز. [ ش َ / ش ِ وَ ] (نف مرکب ) ورزنده ٔ پیشه . پیشه ور. پیشه کار. کارورز : سپاهی نباید که با پیشه وربه یکروی جویند هر دو هنریکی پیشه ورز و یکی گرزدارسزاوار هرکس پدید است کار.<p class="author"