گرسلغتنامه دهخداگرس . [ گ ُ ] (اِ) گورس . رجوع شود به گرسنه ، گشنه ، کاشانی وش وشه وش وشگی ، پهلوی گورسک گورسیکه گورسیتین ، کردی ورسی ورسیگی وشه ، بلوچی گوشنگ ، شغنی گوشنه ظاهراً شکل پارسی باستان ورسه ورسنه . (هوبشمان 907). رجوع به گرسنه شود. (حاشیه ٔ برهان
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
امدادیmadison, American race, madison raceواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که بهصورت همآغاز برگزار میشود و در آن تیمها هرکدام با دو دوچرخهسوار شرکت میکنند تا بهتناوب جانشین یکدیگر شوند
ماهورنوردی۲cross-country race, XC raceواژههای مصوب فرهنگستانفعالیت مفرح ورزشی در مسیرهای متنوع کوهستانی و جنگلی با دوچرخة کوهستان یا موتورهای مخصوص
مسابقۀ استقامتdistance race, long-distance raceواژههای مصوب فرهنگستان1. مسابقهای که در مسافتهای طولانی معمول در یک رشتۀ ورزشی برگزار میشود 2. در دو و میدانی، هر یک از مسابقههایی که مسافت آن بیش از 3000 متر باشد
گرستفرهنگ فارسی عمیدبسیار مست؛ سیاهمست: ◻︎ باز رسید مست ما داد قدح به دست ما / گر دهدی به دست تو شاد و خوشی و گرستی (مولوی: لغتنامه: گرست).
اغریقلغتنامه دهخدااغریق . [ اِ ] (اِخ ) معرب گِرِک یا گِرِس یعنی یونان . هلن . هلاد. (یادداشت بخط مؤلف ).
کرسلغتنامه دهخداکرس . [ ک ُ رَ ] (اِ) چرک و شوخ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چرک و ریم اندام باشد و بعضی به ضم اول و ثانی دانسته اند. (از برهان ).ریم و چرک بر تن و جامه . (صحاح الفرس ) : سر بتاب از حسد وگفته ٔ پر مکر و فریب برکش از گردنت این جامه ٔ پر کرس و کریب .
گروسلغتنامه دهخداگروس . [ گ ُ ] (اِ) موی پیچه و موی باف زنان . (برهان ) (آنندراج ) : چو آورد چرخ از ستاره سپاه شب قیرگون شد گروس سیاه . اسدی .(در گرشاسب نامه ٔ اسدی چ حبیب یغمایی بصورت «گروس » آمده . رجوع به فهرست آن کتاب ص <span c
گرستفرهنگ فارسی عمیدبسیار مست؛ سیاهمست: ◻︎ باز رسید مست ما داد قدح به دست ما / گر دهدی به دست تو شاد و خوشی و گرستی (مولوی: لغتنامه: گرست).
گرسنه چشمفرهنگ فارسی عمیدآزمند؛ حریص: ◻︎ ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت / گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت (سعدی: لغتنامه: گرسنهچشم).
پیگرسلغتنامه دهخداپیگرس . [ رِ ] (اِخ ) نام مردی از مردم پ ِاُن معاصر داریوش اول . (ایران باستان ج 1 ص 621).
پیگرسلغتنامه دهخداپیگرس . [ رِ ] (اِخ ) پسر سلدوم از رؤسای بحریه ٔ ایران در جنگ خشایارشا با یونانیان . (ایران باستان ج 1 ص 742).
زاگرسلغتنامه دهخدازاگرس . [ رُ ] (اِخ )سلسله ٔ طوائفی هستند که در ادوار قبل از تاریخ و پیش از ظهور آریائی هائی که ما میشناسیم از یکی از نقاط آسیا مهاجرت کرده بکوهستان زاگرس آمده اند. این اقوام که بنام لولوبی ، گوتی ، کاسی ، منائی (مانائی )، نایری ، آمادا، پارسوا و غیره خوانده میشوند و ازهزاره
زاگرسلغتنامه دهخدازاگرس . [ رُ ] (اِخ ) یونانیان کوههای پشتکوه کنونی را زاگرس می نامیده اند. (فرهنگ ایران باستان ص 53، 152، 1243). اگر قله ٔ آرارات را رأس مثلث فلات ایران فرض کنیم یک ضلع آن ج