گرمازدهلغتنامه دهخداگرمازده . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه گرما و حرارت سخت در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء): مدعص ؛ گرمازده . (منتهی الارب ) : یعنی محروران بحران یرقان ظلم وگرمازدگان جور و تشنگان تموز بیمرادی در سایه ٔ رأفت و
گرمازدگیلغتنامه دهخداگرمازدگی . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) گرمائی شدن . بیمار شدن بر اثر حرارت بسیار. رجوع به گرمائی شدن شود : و باز استاد ما گفتی خمار بنشاند و گرمازدگی را نیک بود [ یعنی فقاع و شلماب ] و دیگر نفعتی نیست از او. (هدایة
گرمائی شدنلغتنامه دهخداگرمائی شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیمار شدن بعلت گرمی هوا. گرمازده شدن . || مبتلا به اسهال یا قی شدن در اثر حرارت هوا.
مدعصلغتنامه دهخدامدعص . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) گرمازده ٔ هلاک شده یا آنکه پایش از گرما دریده و آماسیده باشد. (منتهی الارب ) (ازمتن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به ادعاص شود.
ضائکلغتنامه دهخداضائک . [ ءِ ] (ع ص ) ناقه ٔ گرمازده که از سختی گرما پایش برگشته نتواند ران خود رابا پستان خود جمع ساختن . ج ، ضُیّک . (منتهی الارب ).