گرماگرمفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] زمان اوج یا شدت گرفتن امری.۲. [مجاز] در حالت گرمی؛ سردنشده.۳. [قدیمی، مجاز] فوراً؛ سریعاً.۴. (صفت) [قدیمی] بسیارگرم.۵. (قید) [قدیمی، مجاز] باشوروشوق.
گرماگرملغتنامه دهخداگرماگرم . [ گ َ گ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در حال گرمی . سردنشده . گرم . داغ : ضماد را گرماگرم روی دمل گذاشتن .
رمارملغتنامه دهخدارمارم . [ رَ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) از هر گونه بود. (فرهنگ اسدی ) (اوبهی ). گوناگون . (برهان ) : گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم . عنصری (از فرهنگ اسدی ).این خلق رمارم چو رمه پیش
رمارمفرهنگ فارسی عمید۱. گلهگله.۲. دستهدسته؛ گروهگروه.۳. پیدرپی؛ پیاپی.۴. گوناگون: ◻︎ گویند که فرمانبر جم بود جهان پاک / دیو و پری و دام و دد و خلق رمارم (عنصری: ۲۰۲).۵. مقابل.۶. برابر: ◻︎ بسیار مگوی هر چه یابی / با خار مدار گُل، رمارم (ناصرخسرو: ۱۴۸).
رمارمفرهنگ فارسی معین(رَ رَ) (ق مر.) 1 - دسته دسته ، گروه گروه . 2 - مقابل ، برابر. 3 - پیاپی ، پی در پی .
رمرملغتنامه دهخدارمرم . [ رَ رَ ] (ع اِ) قرطم بری یا قرصف است . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). رمرام . رجوع به رمرام شود.