گرمیفرهنگ فارسی عمیدگرم بودن.⟨ گرمی نمودن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]۱. دوستی نشان دادن؛ اظهار دوستی کردن.۲. مهر ورزیدن؛ مهربانی کردن.
گرمیلغتنامه دهخداگرمی . [ گ َ ] (اِخ ) از اهل بروجرد است . در واقع مولانا شخصی شوخ و گرم آمیزش است . این مطلع از اوست :دل بیقرار دارد گله بینهایت از توشده وقت آنکه آید بزبان شکایت از تو.(مجمعالخواص ص 296).
گرمیلغتنامه دهخداگرمی . [ گ َ ] (اِخ ) محمدقاسم کاشانی . از احفاد اهلی شیرازی است و طبعش مفطور به سخن پردازی . از باب ظرافت به لابه در بزم خود او را می بردند و به ملا گربه مخاطبش میکردند:تنها ز تو بر گرد درت میگردم گرد دل بیدادگرت میگردم رنجیده ام و بطلعتت میمیرم بیزارم و بر گ
گرمیلغتنامه دهخداگرمی . [ گ َ ] (حامص ) حرارت . (دهار) (آنندراج ). مقابل سردی : سُعر، سُعار؛ گرمی آتش . صِلاع ؛ گرمی آفتاب . شَواظ، سواظ؛ گرمی آفتاب . (منتهی الارب ) : زمینش ز گرمی همی بردمیدز پوست ددان خاک شد ناپدید. فردوسی .نخستی
گرمیلغتنامه دهخداگرمی . [ گ ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش گرمی در صدوسی هزارگزی خاوری شهرستان اردبیل واقع است . منطقه ای کوهستانی دارای هوای گرم و مختصات جغرافیائی آن چنین است : طول 39 درجه و یک دقیقه ، عرض 48 درجه و <span class
چرمیلغتنامه دهخداچرمی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان وردیمه سورتیجی ، بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری که در 23هزارگزی شمال کیاسر واقع است . کوهستانی ، معتدل و مرطوب است و 50 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه ٔ ارم ، محصولش برن
چرمیلغتنامه دهخداچرمی . [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قلعه جات چناران زعفرانلوی خراسان است که ده خانوار سکنه دارد و زراعتش از آب قنات مشروب میشود». (از مرآت البلدان ج 4 ص 222). دهی از دهستان چناران بخش حومه ٔ ش
چرمیلغتنامه دهخداچرمی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چرم . (ناظم الاطباء).آنچه از چرم سازند. چرمین . چرمینه . از چرم . جنس ساخته شده از چرم . رجوع به چرم و چرمین و چرمینه شود.
رمیلغتنامه دهخدارمی . [ رَ می ی ] (ع اِ) میغ بزرگ قطره . (مهذب الاسماء). ابرپاره های کوچک یا ابر بزرگ قطره ٔ سخت بار. ج ، اَرْماء، اَرْمیة، رَمایا. (از منتهی الارب ). قطعه های کوچک از ابر یا ابر درشت قطره ٔ سخت باراز ابرهای موسم گرما و پاییز. (از اقرب الموارد).
گرمیانلغتنامه دهخداگرمیان . [ گ ُ] (اِخ ) یکی از حکومتهای موقتی است که در جهت غربی آناطولی پس از پایان تسلط سلجوقیان روم تأسیس یافت .دیار گرمیان شامل نواحی کوتاهیه و قره حصار صاحب بودو از شمال به ناحیه ٔ قره سی و خداوندگار و از مغرب به صاروخان و آیدین و منتشا و از جنوب به حمید و قره مان و از م
گرمیانکلغتنامه دهخداگرمیانک . [ گ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یک بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 15000گزی باخترهرسین . و 1000گزی قلعه ٔ محمدعلی خان کنار رود هرسین هوای آن سرد و معتدل ، دارای <span class="hl" dir="ltr
گرمیجلغتنامه دهخداگرمیج . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد، بخش مرکزی شهرستان بابل ، واقع در 9000گزی جنوب باختر بابل و 15000گزی شمال شوسه بابل به آمل .هوای آن معتدل و مرطوب ، دارای 80</span
گرمیخلغتنامه دهخداگرمیخ . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) میخ بزرگ چوبین یا آهنین که بر دو سر طویله بر زمین فروبرند و ریسمانی بر آنها بسته اسبان را بدان ریسمان بندند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). در تداول عامه آن را گل میخ گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
گرمی خونابهلغتنامه دهخداگرمی خونابه . [ گ َ ی ِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بسیاری و شتاب و تعجیل در گریه باشد. (برهان ) (آنندراج ).
گرمی کردنلغتنامه دهخداگرمی کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محبت ورزیدن . مهر و علاقه از خود نشان دادن : میر با تو ز خوی نیک به دل گرمی کردگرچه در سرما با میر نرفتی بسفر. فرخی .وگر با همه خلق نرمی کندتو بیچاره ای با تو گرمی کند.
گرمی کلالغتنامه دهخداگرمی کلا. [ گ َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بارفروش . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 157).
گرمی نمودنلغتنامه دهخداگرمی نمودن . [ گ َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گرمی کردن . مهربانی کردن : هزاران لطف کرد و گرمی نمودابر مهر دوشین فراوان فزود. شمسی (یوسف و زلیخا).</p
دلگرمیلغتنامه دهخدادلگرمی . [دِ گ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دلگرم . دلگرم بودن . دلخوشی . اعتماد. اطمینان . امیدواری : مرا نیست دلگرمی از خواسته به فرزند گشتم دل آراسته . فردوسی .درخواست [ خواجه احمد حسن ] تا ایشان را بتازگی دلگ
خون گرمیلغتنامه دهخداخون گرمی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) مهربانی . رأفت . عطوفت . مهرورزی . (یادداشت مؤلف ). جنبش روح از روی مودت و مهربانی . (ناظم الاطباء). || تپاک . جوشش . الفت . (آنندراج ). زود انس گیری با همه کس . زود جوشی با همه :کباب تر به اخگر آنچنان هرگز نمی چسبدکه می چسبد ز خون گر
مجلس گرمیلغتنامه دهخدامجلس گرمی . [ م َ ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) مجلس آرایی .با سخنان مطبوع و حرکات و اطوار خوشایند حاضران مجلس را سرگرم کردن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
دولاگرمیلغتنامه دهخدادولاگرمی . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد. واقع در8/5هزارگزی باختری سردشت . آب آن از رودخانه ٔ سردشت .سکنه ٔ آن 235 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr